کتاب بت شکن
معرفی کتاب بت شکن
کتاب «بت شکن» کاری از شرکت پرتو نور فلسفه است و انتشارات آذرفر آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب بت شکن
امروزه رشتههای روانشناسی و مددکاری اجتماعی طرفداران زیادی پیدا کرده است؛ اما به دلیل پیچیدگیهای جامعۀ امروز و بروز آسیبهای جدید، کنشها و رفتار افراد در نظریات ساده رفتارگرایی و یا سیستمی قابلبررسی نیست، حتی جامعهشناسی بهسادگی نمیتواند پاسخگو باشد. فلسفه ابزاری است که میتواند در فهم عمیقتر مسائل کمک کند. کتاب بتشکن در قالب رمان نوشته شده است، یعنی مخاطب درحالیکه رمان میخواند، مددکاری اجتماعی را بهصورت تخصصی مطالعه میکند، با رویکردهای غالب در روانشناسی بالینی آشنا میشود، جامعهشناسی را میشناسد و در اصل مشغول ورزیدن فلسفه است.
کتاب بتشکن داستانِ یک مددکار اجتماعی است، در فصل اول دنیا برای این مددکار اجتماعی هم یک رابطه رمانتیک است و هم حکایت دنیای مادی او، با رفتن دنیا، این ظاهر شکسته شده و شک ایجاد میشود. شک ایجاد شده، زمینۀ عمق گرفتن فکر او را فراهم میکند، در فصل دوم کتاب این مددکار اجتماعی در بیمارستان روانپزشکی، با چالش بزرگتری روبرو میشود، یک بیمار روان با پرسیدن سؤالی، سطحی بودن دانش و علم پوزیتویستی او را برایش نمایان میکند. در فصل سوم کتاب، او به کانادا میرود و در آنجا مددکاری اجتماعی برایش پرچالش میشود، تصمیم میگیرد فکر کند و فلسفه بخواند. مددکار در فصل چهارم شروع به شکستن بتها میکند و در فصل پنجم که فصل رهایی است، مددکار اجتماعی آزاد شده و توانسته نهتنها خود بلکه مددکاری اجتماعی را بهصورت یک مددکاری مستقل تعریف کند.
خواندن کتاب بت شکن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران روانشناسی، مددکاری اجتماعی، فلسفه و رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب بت شکن
«همه چی از یک باران شروع شد، باران بهاري که به شیشه پنجره اتاقم برخورد میکرد، برخورد باران به پنجره اتاق من، شبیه در زدن بود. کنجکاو شدم رفتم پنجره را باز کردم، پنجره اتاق من باز میشد به حیاط، کسی توی حیاط نبود، به جز یک دختر جوان سؤالی در ذهنم ایجاد شد، این کیست، اینجا چهکار میکند، در حیاط خانه ما. صداهاي درون خانه بیشتر از حد معمول همیشگی بود، مادرم خوشحال است، انگار دارد با کسی صحبت میکند، درسته ما مهمان داشتیم و من خوابیده بودم، متوجه این قضیه نشده بودم. کنجکاو شدم ببینم مهمانان ما چه کسانی هستند لباسهایم را مرتب کردم، موهایم را شانه کردم و از اتاقم به سمت پذیرایی رفتم. سلام کردم. شناختم، از اقوام پدری من بودند، خانه ما سالی یکبار را میآمدند؛ اما همیشه تنها، ولی این بار دخترشان را هم آورده بودند.»
حجم
۱۰۰۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۸۹ صفحه
حجم
۱۰۰۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۸۹ صفحه