کتاب با هم بودن
معرفی کتاب با هم بودن
کتاب با هم بودن نوشتهٔ ریچارد سنت و ترجمهٔ محمدرضا فدایی است. انتشارات شیرازه کتاب ما این کتاب را منتشر کرده است؛ کتابی در باب آیینها، خرسندیها و سیاست همکاری.
درباره کتاب با هم بودن
کتاب با هم بودن (Together The Rituals, Pleasures and Politics of Co operation) دربارهٔ این است که با هم بودن و همکاری، کیفیت زندگی را اعم از اجتماعی و انفرادی ارتقا میدهد. به نظر میآید که اجتماعهای محلی، بستر مناسبی برای باهمبودن و همکاری هستند. صورتبندیهای این اجتماعهای محلی پیچیده است و هر یک موانعی را در این راه ایجاد میکند. فقر، نابرابری، سلسلهمراتب شغلی و دیگر تفاوتهایی از این دست، فقط سویههای آشکار این موانع است. سویههای پنهانتر آن را باید در انزواگزینی، تفرّد و غلبهٔ ذهنیّتِ «ما علیه آنها» جستوجو کرد. برای با هم بودن و بازیابی و بازسازیِ همکاری، نه میتوان بهسان متفکران راست بر دست نامرئی بازار و جفتِ آن یعنی رقابت اکتفا کرد، نه بهسان محافظهکارانْ کوتاهکردنِ دست دولت و رهاکردن اجتماعات به حال خود را کفاف کار دانست و نه همچون چپگرایان بر کفایت همبستگی اصرار ورزید. پیشنهاد ریچارد سنت برای گذر از این موانع، شناساییِ راهکارهای تاریخی، جامعهشناختی، فلسفی و مردمشناسانهای است که به تقویت همکاری منجر شده است؛ همچنین شناسایی آن اتفاقات و ساختارهایی که مانعی به شمار آمدهاند در مقابل با هم بودن و همکاری. این کتاب برندهٔ جایزهٔ مقالهٔ اروپا چارلز ویلون در سال ۲۰۱۶ میلادی بوده است.
خواندن کتاب با هم بودن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران مطالعه در باب باهمبودن و همکاری پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب با هم بودن
«رفقای کودکی من هم مثل همهٔ آدمها فریب حافظهشان را خورده بودند؛ چه بسا آدمها پس از گذر زمان طولانی، گذشته را خلاصه میکنند به خاطرهای که از فلان کس یا فلان مکان دارند. البته سیاهپوستانی که کودکیمان را با هم در آن محلّه گذراندهایم، دلیل مقبولی برای این کار داشتند. آنها جزو کسانی بودند که از آن محلّه جان سالم به در برده بودند. فقر، کودکی آنها را فلج کرده بود، لذا کمی که بزرگ شدند و به نوجوانی رسیدند، نمیدانستند که آیا اساساً چیز ارزشمندی دارند که به جهان عرضه کنند یا نه؛ باز هم که بزرگتر شدند، در عجب بودند از آنکه علیرغم زندگی در آن محلّه چرا و چگونه از مفاسدِ آنجا جان بهدر بردهاند، حال آنکه خیلی از دوستانشان گرفتار اعتیاد و بزهکاری شده بودند و در محنت و مسکنت روزگار میگذراندند. آنها فلان کس، فلان محل یا فلان رویداد را از حافظهشان بیرون میکشیدند و آن را عاملی سرنوشتساز میدانستند که گویا سحر و جادوشان کرد و موجب شد زندگی و مسیرشان را از بیخ و بن تغییر دهند. آنها انجمن اسکان محلّه را از این زاویه مینگریستند. در آن محلّه، یک مدرسهٔ کاتولیک وجود داشت و انجمن ورزش پلیس نیز باشگاهی ورزشی در آنجا دایر کرده بود؛ رفقای آفریقایی- آمریکایی من برای انجمن اسکان نیز نقشی معادل با این مدرسه و باشگاه قائل بودند.
رفقای کودکی من قهرمان نبودند؛ آنها خود را از هیچ به همه چیز نرساندند؛ ثروتمند نشدند تا تبدیل شوند به نمونهٔ اعلای تعبیر رؤیای آمریکایی توسط رنگینپوستها. تنها چند تن از آنها به دانشگاه رفتند؛ خیلیشان تا دبیرستان بیشتر درس نخواندند و به دنبال مشاغلی مانند منشیگری، آتشنشانی، مغازهداری و کار در نهادهای ایالتی رفتند. ترقی آنها از نظر خودشان چشمگیر بود، گرچه شاید ناظر بیرونی بر این نظر نباشد و آن را ناچیز بداند. چهار روز پس از تجدید دیدارِ ما رفقای کودکی، به منزل چند نفر از آنها رفتم و در آنجا چیزهایی دیدم که بر مسیری که ما همه در زندگی پیموده بودیم دلالت میکردند: حیاط منازل، تمیز و مرتّب بود و به چمن و بوته و نهال آراسته بود. این حیاطها هیچ شبیه نبودند به حیاط منازل محلّهٔ بچگی ما که حفاظ فلزی داشتند و پر بودند از آتآشغال و بطریهای شکسته؛ داخل منازل نیز آکنده بود از اسباب و اثاثیّه و مبلهایی که از تمیزی برق میزدند؛ اینها هم کاملاً فرق داشتند با منازل زمان بچگی ما که اندرونیشان عریان و داغان بود و ما اشتباهاً آنها را «خانه» میپنداشتیم.»
حجم
۴۴۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۰۴ صفحه
حجم
۴۴۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۰۴ صفحه