کتاب نیمه دیگر زندگی
معرفی کتاب نیمه دیگر زندگی
کتاب نیمه دیگر زندگی نوشتهٔ لیلا جعفری است. انتشارات علمی و فرهنگی این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب نیمه دیگر زندگی
کتاب نیمه دیگر زندگی حاوی یک رمان معاصر و ایرانی است که در ۳۰ فصل نوشته شده است. لیلا جعفری، این رمان را تقدیم کرده است به کسانی که برای رسیدن به اهداف خود در میان وسوسهها و تنگناها و لغزشها، از انتخاب راه سخت اما درست نمیترسند. این نویسنده، رمان حاضر را به روایت زندگی یک زن نویسنده به نام «هما» اختصاص داده که با دخترش زندگی میکند. هما، رؤیای نویسندهشدن را در سر میپروراند، اما بهضرورت وضعیت اقتصادی نامناسبش، در جستوجوی یک درآمد ثابت است و در این مسیر پر از فرازونشیب، مجبور میشود دست به انتخابهای مهمی بزند. هما از همسرش جدا شده و ازآنجاکه یک مادر تنها است و شغل ثابتی ندارد، با مشکلات اقتصادی زیادی دستوپنجه نرم میکند. تمام آرزوی او داشتن یک خانهٔ حیاطدار در یک محلهٔ آرام در خارج از شهر است که دخترکش در میان گلهای حیاطش بازی کند و او نیز در آرامش داستان بنویسد، اما با جداشدن از همسرش، همهچیز سختتر میشود و زندگی برای او جور دیگری رقم میخورد.
خواندن کتاب نیمه دیگر زندگی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب نیمه دیگر زندگی
«هما پایین برگه بزرگ دفتر قراردادها را امضا کرد. لبخند بر لب داشت. در ناباوری توانسته بود قدم در راهی تازه بگذارد. صاحب دفتر معاملات ملکی که مرد جوانی بود، دفتر بزرگ را ورق زد. جایی را که هما باید امضا میکرد روی برگه دیگر، به هما نشان داد. مرد سر به دفتر داشت ولی نگاهش به دستان هما بود. انگشتان ظریف هما خودکار آبی را روی کاغذ میچرخاند و شکلی کج و کوله و معنیدار به نام نشان حقوقی اشخاص، یعنی امضا را پایین برگهها میکشید. امضاها که تمام شد، مرد دفتر را بست. مدارک شناسایی را از روی میز برداشت و دست هما و صاحبملک داد.
ـ مبارک باشه.
از جا بلند شد و جعبه شیرینی را که روی میز بود، برداشت. به هما و مرد جوان دیگری که صاحب ملک چهارمتری بود، تعارف کرد. مرد قدی بلند و اندامی درشت داشت. چهل سالی سن داشت و لباسهایی ساده و جوانپسند به تن.
ـ بفرمایین.
مرد لاغراندام صاحبملک، یکی از شیرینیها را برداشت.
ـ دست شما درد نکنه.
و رو کرد به مستاجر تازهاش.
ـ فقط خواهش میکنم که اجاره مغازه رو سر وقت پرداخت کنین. چون منم باید با این پول قسطهای خودمو پرداخت کنم. من از اون آقا خیلی راضی بودم. انگار مشتریهاش زیاد بودن، چون گفت جام کوچیکه، و میخوام از اینجا برم. امیدوارم برای شما هم برکت داشته باشه.
هما گوشهای از شیرینی را زیر دندان داشت. انگشت جلوی دهانش گرفت.
ـ خیالتون راحت باشه، من حتماً سر وقت اجاره شما رو پرداخت میکنم.
مرد صاحب بنگاه جعبه شیرینی را روی میز گذاشت و نشست روی صندلی بزرگ و چرخانش.
ـ شما خیالتون راحت باشه آقا. ایشون خانم بسیار محترمی هستن. من خودم ضمانتشونو میکنم. سپس به شیرینی گازی زد. مرد رفتار ملایمی داشت و تمام حواسش به هما بود. جوری حرف میزد که انگار سالهاست هما را میشناسد. ولی تا آن ساعت هما هرگز او را ندیده بود. از رفتار مرد تعجب کرد اما بهتر بود که چیزی نگوید. سکوت بهتر از این بود که جلوی مرد صاحبمغازه خجالتزدهاش کند و بگوید: شما منو از کجا میشناسین؟! برای همین فقط این را گفت:
ـ شما لطف دارین!
توجه مرد به هما از نگاه مرد دیگر هم جا نماند. برایاینکه هنوز شیرینیاش را تمام نکرده بود که با عجله خداحافظی کرد و رفت، پیش از آنکه هما آنجا را ترک کند. پیش از رفتن هم لبخند زد و نگاه معناداری به هما و مرد انداخت. هما با شرم سر به زیر انداخت. معنای نگاه او را فهمید. نگاهی سرسری به سرتاپای مرد قویهیکل انداخت و خداحافظی سردی کرد.»
حجم
۱۰۸٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۷۱ صفحه
حجم
۱۰۸٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۷۱ صفحه