کتاب خواب و خیال
معرفی کتاب خواب و خیال
کتاب خواب و خیال نوشتهٔ نجمه نوری است. انتشارات ناران این مجموعه داستان کوتاه، معاصر و ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب خواب و خیال
کتاب خواب و خیال حاوی یک مجموعه داستان کوتاه و معاصر و ایرانی است. عنوان این داستانها عبارت است از «پرواز»، «نامه»، «انتحاری»، «خواب و خیال»، «کارآموز»، «تیلهبازی» و «همکلاسی».
میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب خواب و خیال را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب خواب و خیال
«شبهای تابستان کوتاهتر از روزهای آن است، طوریکه وقتی صبح از خواب بیدار میشوی دلت میخواهد دوباره بخوابی. ولی امان از شبهایی که فکر و خیال و کابوسهای بیپایان همان چند ساعت محدود خوابت را هم بدزدد.
یک ماهی میشود که خواب راحت به آرزوی دستنیافتنی برایم مبدل شده است. هجوم افکار اجازهٔ لحظهای بستن چشمم را هم نمیدهد.
تیکتاک ساعت گرد روی دیوار و عقربههای سیاه رنگش دارند ساعت شش صبح را نشان میدهند. یک ساعتی میشود که بیدار شدهام و در جایم نشسته به دیوار آبی اتاق خیره شدهام. از جایم بلند میشوم. لباسهایم را میپوشم. موهایم را میبافم. نمیتوانم صورت خودم را توی آیینه ببینم. شاید نتوانم خودم را بشناسم. وقتی به صورتم توی آیینه نگاه میکنم و آن روز را بهیاد میآورم، از خودم متنفر میشوم یا حتی از آیینه چون چهرهٔ واقعیام را نشان میدهد.
ثانیه به ثانیه به زمان مدرسه رفتنم نزدیک میشود. کیف مدرسهام را برمیدارم. بهسمت اتاق دیگر میروم. پردهٔ توری سبز را کنار میزنم. مامان دارد حمید را با هزار ناز، جان و قربان بیدار میکند. آخر او تنها پسر این خانواده است که به گفتهٔ بابا؛ «دختر که میره پشت بختش و پسر است که نسل ما رو ادامه میته.»
بیدار شدن ساعت شش صبح برای بزرگسالان کار دشواری است، چه برسد به پسربچه هشتساله آن هم یکی و یکدانه.
بابا به حمید وعده داده بود و گفته بود که اگر شاگرد اول بشود، برایش دوچرخه میخرد. رفوزه شدن حمید در امتحانات باعث شد بیشتر از قبل، از مدرسه بدش بیاید، ولی این مشکل با خریدن دوچرخه و دادن پول جیبی بیشتر حل شد.
داشتن پسر برای افغانها مثل خواندن پنج وقت نماز واجب است، حتی حاضر هستند برای پسردار شدن چندینبار ازدواج کنند. مادر مثل بقیه زنها از این موضوع مستثنا نبود و بخت یارش بود که بعد از سهتا دختر، چهارمین فرزندش پسر شد.
با ازدواج حسنا و سارا در فاصلهٔ زمانی یک سال، من ماندم تنهای تنها و شدم عصای دست مادر که درد روماتیسم عاجزش کرده بود. زمانی که امتحانات مدرسه شروع شده بود، مریضی مامان او را راهی بیمارستان کرد. من ماندم و مراقبت از خانه، بابا و حمید.
سال دوم است که میخواهم به کلاس دهم بروم. وقتی رفوزه شدم، بابا دیگر نمیگذاشت به مدرسه بروم و با پادرمیانی مامان و شرطی که برایم گذاشت و گفت؛ «اگه باز هم تجدید شوی کاری از دست من برنمیاد.» توانستم امسال هم باز به مدرسه بروم، البته مریضی مامان باعث شد بیشتر به امتحانات گند بزنم.»
حجم
۴۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۹۱ صفحه
حجم
۴۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۹۱ صفحه