کتاب دختر آینهها
معرفی کتاب دختر آینهها
دختر آینهها نوشته منیر فحیانی داستانی است اجتماعی، درباره مشکلاتی که زنان شاغل در شرکتها و محل کار با آن مواجهاند.
درباره کتاب دختر آینهها
او دختری است که از زندگی روزمره و در خانه ماندن خسته شده است. به جاهای مختلف تقاضای کار داده و منتظر تماس است که بلاخره روزی مردی با صدایی جدی پشت تلفن برایش زمان مصاحبه تعیین میکند. او در شرکتی به عنوان کارمند استخدام میشود، بی آنکه بداند چه مشکلاتی در انتظارش است.
خواندن کتاب دختر آینهها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به داستانهایی با مضامین اجتماعی را به خواندن این کتاب دعوت میکنیم
بخشی از کتاب دختر آینهها
سر جایم نشستهام و با گوشهٔ چشم، کجکی نگاهشان میکنم. تمامیپرسنل دارند جلو شخصیتهای والامقام، دولا راست میشوند و وانمود میکنند آنقدر از دیدارشان خوشحالند که دست و پایشان را گم کردهاند. آن هفتخطها هم فقط دهان و دماغ شان را کج و کوله میکنند و با بیتفاوتی انگار چرک تنشان را نگاه میکنند. همانهایی که اگر امورات یکی از پرسنل گیر آنها باشد هزار تا ادا درمیآورند و برای چند دقیقه دیدارشان باید هفت خان رستم را گذراند. آن روزهای نفسگیر که برای دریافت اولین دستمزدم چپ و راست پاپیچشان میشدم، درست یکی از این چرکهای عفونی بودم. و دست آخر خدا را دیدم اما این الهههای دست نیافتنی را نه!
حالا هم همگی ایستادهاند و معلوم شد که برای معرفی مدیر جدید تشریف فرما شدهاند. سرپرست در حال معرفی پرسنل به مدیر جدید است که ناگهان همکار معتاد پیدایش میشود. گونههایش گل انداخته و انگار در دلش جشن عروسی به پاست. نشئه و ملنگ سلام بلندی میدهد و مینشیند پشت میزش؛ انگار نه انگار که تا همین چند لحظه پیش خمارِ خمار بود و نمیتوانست دماغش را بالا بکشد.
سرپرست حالا دارد راجع به وظایف تک تک پرسنل توضیح میدهد و مدیر جدید، دهانش را که مثل سوراخی گشاد زیر سبیل انبوهاش پنهان است، یکوری کرده و گوش میدهد. در صورت گوشتالویش یک لایه نگرانی ماسیده است. حرفهای سرپرست که تمام میشود، مدیر جدید و بقیهٔ عالیجنابان به سرعت از واحد غیبشان میزند. انگار میترسند که کسی جلویشان را بگیرد و از آنها تقاضایی داشته باشد و به ساحت مقدسشان خدشهای وارد بیاید.
با آمدن مدیر جدید، سوژهٔ جالبی برای همکارها پیدا میشود. آنها بلافاصله رییس جدید را میخوابانند روی تخت تشریح و ماهرانه کالبدشکافیاش میکنند.
«چه اندامی! مثل پهلوانهای قدیم.»
«دیدی چه صورت و پوزهٔ درازی داشت؟»
«من که میگویم اسمش را بگذاریم برزو خان!»
«پارتیش کیه؟ الله اعلم!»
حجم
۷۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
حجم
۷۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
نظرات کاربران
خوشم اومد