کتاب بردیا و ملکه سرزمین عاج
معرفی کتاب بردیا و ملکه سرزمین عاج
کتاب «بردیا و ملکه سرزمین عاج»نوشتۀ سیامک گلشیری است و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آن را منتشر کرده است. بردیا و ملکه سرزمین عاج، رمانی فانتزی و جذاب برای نوجوانان است؛ داستان ۲پسر نوجوان که وارد نسخۀ جادویی کتاب هزارو یک شب میشوند.
درباره کتاب بردیا و ملکه سرزمین عاج
داستان بردیا و ملکه سرزمین عاج از جایی آغاز میشود که بردیا پشت پنجرۀ اتاق دوستش بهزاد ایستاده است و با او تماس میگیرد. بردیا میخواهد بهزاد را همراه خودش به خانه ببرد تا باهم وارد اتاق پدربزرگش شوند. پدربزرگ بردیا سال پیش مرده بود و از آن موقع در اتاقش قفل است و کسی اجازه ندارد وارد آن اتاق شود. بردیا آن شب از اتاق پدربزرگش صداهایی شنیده و نوری را دیده که از زیر در به بیرونافتاده بود. حالا با کلیدی که از انبار پیدا کرده است تصمیم گرفته هرطورشده وارد اتاق شود تا راز پدربزرگ را کشف کند. او میخواهد این کار را با همراهی دوستش بهزاد در تاریکی شب انجام دهد. ۲ نوجوان کنجکاو وارد اتاق پدربزرگ میشوند و کتاب رازآلود او را پیدا میکنند اما نمیدانند به محض آنکه شروع به خواندن آن کتاب جادویی کنند، وارد جهان اسرارآمیز دیگری میشوند؛ جایی که باید تقابل خیر و شر را تشخیص دهند و شخصیتهای کتاب را از مهلکه نجات دهند.
کتاب بردیا و ملکه سرزمین عاج، رمانی فانتزی و هیجانانگیز است که شخصیت اصلی آن بردیا، به همراه دوستش، وارد دنیایی پر از ماجرا میشود. خواننده بهزودی متوجه میشود که آنها وارد یکی از داستانهای هزار و یک شب شدهاند. داستان بسیار قوی و جذاب، شخصیتهای عمیقی که در رمان وجود دارند و همچنین مهارت خاصی که سیامک گلشیری در صحنهپردازیهای تأثیرگذار دارد و توصیفات هنرمندانهاش نظر مخاطبان نوجوان را به خود جلب کرده است.
خواندن کتاب بردیا و ملکه سرزمین عاج را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به نوجوانان و علاقهمندان به رمانهای فانتزی و ماجراجویانه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب بردیا و ملکه سرزمین عاج
«هر لحظه منتظر بودم جایی بایستد و بگوید که میخواهد برگردد. چیزی را بهانه بیاورد و بگوید نمیتواند دنبالم بیاید. این بود که شروع کردم به حرفزدن، از تابستان پارسال، از آن شبی که سرزده به اتاق پدربزرگم رفته بودم. گفتم: هیچوقت بهت نگفته بودم، ولی پارسال همین موقعها یه شب که بیخوابی زده ب.د به کلهام، پاشدم رفتم دم در اتاقش. لای درش باز بود. یادم نیست ساعت چند بود، ولی صدای پدربزرگمو میشنیدم که داشت یه کاری میکرد. داشت انگار یه کتابی چیزی رو ورق میزد. صدای حرفزدنشو هم میشنیدم. فکر کردم داره با خودش حرف میزنه.»
حجم
۱٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
حجم
۱٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
نظرات کاربران
بهترین کتابی که خواندم ولی از آخرش خوشم نیومد
بهترین کتابی بود که در کانون پرورشی و فکری قرض گرفتم و خوندم