کتاب کولاک
معرفی کتاب کولاک
کتاب کولاک نوشتهٔ گابریل دیلان و ترجمهٔ شهره نورصالحی است. نشر پیدایش این رمان خارجی را منتشر کرده است. این اثر برای نوجوانان بالای ۱۶ سال نگاشته شده است و در دستهبندی ادبیات وحشت قرار دارد.
درباره کتاب کولاک
کتاب کولاک رمانی در ژانر وحشت است و ایدهٔ نگارش آن زمانی به ذهن نویسنده رسید که او رهبری یک گروه دانشآموز دبیرستانی را در بلندیهای آلپ بر عهده داشت. این داستان روایتی از زندگی «چارلی» است؛ پسری که اردوی اسکی مدرسه را بهعنوان بهترین راه برای فرار از زندگی ناخوشایندش انتخاب کرده است، اما طوفانی شروع میشود و تمام ارتباطات شهر تفریحی قطع میشود. حالا دانشآموزانی که در میان کوهها به دام افتادهاند، همراه با راهنمای اسکی مرموزشان که «هانا» نام دارد، منتظر کولاک هستند. چه ماجراهایی در انتظار آنهاست؟ بخوانید تا بدانید. گابریل دیلان کتاب «کولاک» را در ۴۶ فصل به رشتهٔ تحریر درآورده است. صحنههایی که او از کوهستان و وحشت موجود در بین افراد خلق کرده، ترس را در دل خواننده مینشانند. پایان این داستان شاید دور از انتظار خواننده باشد.
خواندن کتاب کولاک را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به نوجوانانی که به خواندن داستانهای ترسناک علاقه دارند، پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب کولاک
«در مدتی که چارلی تا جایی که از دستش برمیآمد، خونها را تمیز میکرد و جسدها را روی زمین میکشید و میبرد ته کلیسا، تارا آن ساعتهای بعد از حمله را به هقهق گریه و ناله گذرانده بود. باورش نمیشد گریهاش تا ابد بند بیاید. هر وقت نزدیک بود اشکهایش خشک بشوند، ذهنش به اتفاقات کمی قبلِ آن شب برمیگشت، به وقتی که صدای وحشتناک کوبیدن به در و دیوارها مثل شوک الکتریکی او را از خواب پرانده بود. مطمئن بود که این دیگر آخر کار است و تا چند ثانیه دیگر آن موجودات راه ورودی به کلیسا پیدا میکنند. آنوقت پاپی ناگهان سیخ نشسته بود و تارا با وحشت متوجه شده بود که هیچکدام از آنها ندیده بودند که درست زیر دماغشان چه اتفاقاتی افتاده.
پاپی دیگر همان پاپی نبود.
شاید به خاطر حرفهای عجیبی که پاپی میزد، یا صداهای ناراحتکنندهای که از خودش درمیآورد، او بیصدا خزیده بود تو کیسهخوابش و الی را گذاشته بود تا با وحشت نگاه کند. نیکو هم همین کار را کرده و هردوی آنها تا جایی که میشد، در کیسهخوابهایشان لولیده و از آن نقطه دور شده بودند. با وجود این، تارا خیلی بیشتر از آنکه مایل بود دیده بود.
وقتی چارلی و هانا حواسشان به موجوداتی بود که بیرون کلیسا میخروشیدند، پاپی به الی حمله کرده و سرش را بارها و بارها به دیوار سنگی کوبیده بود تا جایی که از سرش تنها تودهٔ چسبناکی از خون و استخوان باقی مانده بود. درست وقتی که تارا فکر کرده بود حالا نوبت اوست، پاپی از جا جسته و رفته بود دنبال هانا، با ضربهٔ قیچی به او حمله کرده و او را به سمت در ورودی کیش داده بود.
تازه وقتی پاپی هانا را به در ورودی چسبانده و داشت خفهاش میکرد، تارا به کمک دختر اتریشی رفته بود. خودش هم نمیدانست چرا این کار را کرده، و محال بود دوباره چنین کاری بکند. اما قبل از اینکه بفهمد چه میکند، چوب هاکی هانا را برداشته و درست در لحظهای که آن موجود میخواست چشم چپ هانا را با قیچی دربیاورد، با یک ذره قدرتی که داشت، چوب هاکی را به بدن پاپی کوبیده بود. و خیلی زود فهمیده بود که عملیات نجاتش اشتباه بوده؛ تنها تأثیر ضربهاش این بود که پاپی خیلی نامحسوس خودش را جمع کرد.
اما حملهٔ تارا فرصت کافی به هانا داده بود که قیچی را از دست پاپی بقاپد.
و بقیهٔ عملیات را هم خودش تنهایی انجام داده بود.
تارا هنوز هم به خودش فشار میآورد که بفهمد چه چیزی مجبورش کرده بوده به کمک هانا برود، به کمک دختری که از او نفرت داشت. هانایی که در هر موقعیتی با او مخالفت میکرد، تحقیرش میکرد و با تمام وجود سعی میکرد زندگی را برای او سختتر کند. اما شاید هم خوب شد که او را نجات داد. شاید پاپی وقتی کارش با هانا تمام میشد، در را باز میکرد و بقیه هیولاها را راه میداد تو، برمیگشت و با ضربههای قیچی به جان او و آن پسرهٔ بیعرضه، نیکو، میافتاد. شاید کار درستی کرده بود، اما هنوز هم از این بابت دلخور بود.
حتی بدتر از آن حملهٔ وحشتانگیز، معنایی بود که از عوض شدن پاپی استنباط میشد؛ تارا توانسته بود خودش را قانع کند که الی خیال کرده مالاکای را دیده که تبدیل به یکی از آن موجودات شده و در طوفان سرگردان است، اما حالا با چشمهای خودش پاپی را دیده بود و این دیگر قابل انکار نبود.»
حجم
۲۱۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۰۴ صفحه
حجم
۲۱۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۰۴ صفحه
نظرات کاربران
من اینو چاپیشو خوندم باحال بود. اگه از داستانای زامبی محور لذت میبرید بخونید. البته با ته مایه ای معمایی و یکمی متفاوت!