دانلود و خرید کتاب همسایه پیامبر (ص): زندگی‌‌نامه و خاطرات شهید داوود دانایی گروه نویسندگان
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب همسایه پیامبر (ص): زندگی‌‌نامه و خاطرات شهید داوود دانایی اثر گروه نویسندگان

کتاب همسایه پیامبر (ص): زندگی‌‌نامه و خاطرات شهید داوود دانایی

دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۲۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب همسایه پیامبر (ص): زندگی‌‌نامه و خاطرات شهید داوود دانایی

«همسایه پیامبر(ص)» زندگینامه و خاطرات شهید داوود دانایی، جانشین گردان فجر بهبهان است که به همت گروه فرهنگی شهید مجید بقایی و گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی جمع‌آوری شده است. در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: یک بنده‌ی خدایی تازه تو محله‌ی ما آمده بود. نمی‌دانم اهل کجا بود. یک روز من و داوود داشتیم از کنار منزلش می‌گذشتیم. از خانه‌اش آمد بیرون و صدایمان کرد. بعد از سلام و علیک و چاق سلامتی گفت: فردا شب عروسی پسرمه. خواستم شما رو برا صرف شام دعوت کنم. ان‌شاءالله تشریف بیارید. گفتم: مبارک باشه. چشم. ان‌شاءالله خدمت می‌رسیم. خداحافظی کردیم و آمدیم. به داوود نگاه کردم. کمی پکر شد و دمغ. انگار تایرش پنچر شد! راحت نبود که بخواهد فردا شب توی آن مجلس بیاید. بهم گفت: من نمی‌یام. ممکنه نوار و آهنگ مبتذل بذارن و مجلسشون مجلس گناه باشه. غذایمان را که تمام کردیم،‌ بلند شدیم تا برویم. اما یک‌دفعه صدای موسیقی مبتذل و تندی بلند شد. به داوود نگاه کردم. یک‌دفعه رنگش پرید. حس کرد شیطان دارد پرده‌های گوشش را می‌درد. دیگر یک لحظه نماند. ندانست چطور کفشش را پوشید و از خانه بیرون زد.

نظرات کاربران

m
۱۳۹۸/۰۷/۲۰

فوق العاده زیبا خیلی خوشحالم که این کتاب رو خوندم خیلی آموزنده بود کاش بیشتر تبلیغ این کتاب شود برا نسل جوان مخصوصا بسیار مفیده

قاصدک
۱۳۹۹/۰۱/۱۵

انقدر جذاب بود ک دوس نداشتم زمین بذارم وتاآخرش خوندم

ساغر
۱۳۹۹/۰۲/۰۹

وقتی شروع کردم فکر نمیکردم اینقدر جذاب باشه چقدر دلنشین

Z.shanazari
۱۴۰۰/۰۱/۲۵

با اینکه من کتاب هایی که از زبان راوی های مختلف گفته بشه رو کمتر میپسندم اما واقعا این از اون کتابایی بود که دوستش داشتم و روم تاثیر گذاشت، هنوز بعضی داستانها و اتفاق ها تو ذهنم مونده، خلاصه

- بیشتر
hosseini
۱۴۰۰/۰۳/۰۹

چقد عزیز بوده این شهید بزرگوار.... پر درس...

یاسین حامدی
۱۴۰۰/۰۱/۲۲

من از لحظه ای که کتاب رو تموم کردم تا حالا مات و مبهوت این شهید شدم

حسن مختاری
۱۳۹۹/۱۱/۰۸

وصیتنامشون نشون میده ادم اهل مطالعه ای بوده. خوابی که در مورد همنشینی با پیامبر در موردشان دیدن آخرهای کتابه.

حاج حسین
۱۳۹۹/۱۰/۰۹

قطعاً یکی از بهترین کتاب هایی که در مورد شهدا خوندم هست مخصوصاً پایان کتاب که بزرگواری و رفتار شهید تو اون شرایط وخیم جسمی که از خودشون نشون دادن ناخودآگاه آدم رو منقلب میکنه اگه هنوز نخوندین بخونین چون خاکی بودن

- بیشتر
کاربر ۳۲۱۸۴۳۱
۱۴۰۲/۰۶/۱۶

با سلام.امسال(۱۴۰۲) که از مسیر بهبهان برای زیارت اربعین میرفتم عراق ،اتوبوس در یک موکب بهبهان توقف داشت.نماز و شام مهمان موکب بودیم.بصورت اختیاری با اهدای یک قطعه تصویر از زائران می‌خواستند تا نائب الزیاره یکی از شهدای بهبهان باشیم.

- بیشتر
Mahdavi
۱۳۹۹/۰۹/۰۴

خیلی قشنگ بود😭 حقا که همسایگی پیامبر(ص)لیاقت همچین انسان بزرگی است وقتی این کتابو خوندم در مقایسه با این شهید عزیز از خودم به عنوان یه انسان شرمم اومد🥺...

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۶)
یکی از عادت‌های داوود موقع رانندگی این بود که تا آنجا که می‌توانست و امکان داشت، از خیابان‌های فرعی رد می‌شد. بعضی موقع‌ها این‌طوری مسیرمان هم طولانی می‌شد! یک بار از او علت این کار را پرسیدم. گفت: خیابان‌های اصلی شهر، شلوغه و پُرِ زن و دختر. حجاب‌هاشون هم ناقصه. نمی‌خوام چشمم به اون‌ها بیفته؛ حتی برای یک نگاه!
قاصدک
یک روز تک و تنها در جایی ایستاده بودم. یک نفر به سمت من آمد و تو چشمانم زل زد! گفت: آقای فلانی!؟ گفتم: بله. بفرمایید. گفت: تلفن با شما کار دارد. گفتم: با من؟ کی؟ گفت: آیت‌الله بهجت. انگار یکهو برق مرا گرفت. با خودم گفتم: آیت‌الله بهجت با من چه کار دارد آن هم پشت تلفن؟! سریع رفتم و گوشی را برداشتم. هول برم داشته بود. سلام کردم. گفتم: بفرمایید حضرت آقا، در خدمتم. ایشان با همان لحن آرام و همیشگی خودشان فرمودند: «تماس گرفتم تا سراغی از کتاب شهید دانایی که دنبالش بودید بگیرم. خواستم به شما بگویم آن را محکم پیگیری کنید، محکم!» یک‌دفعه تلفن شروع کرد به بوق بوق کردن! هنوز از شگفتی این تماس بیرون نیامده بودم که یک‌باره با خودم گفتم: تماس تلفنی با آیت الله بهجت، آن هم در سال ۹۲؟! مگر ایشان سال ۸۸ رحلت... . یک‌دفعه از خواب پریدم.
منمشتعلعشقعلیمچکنم
در این فکر بودم که پایش را یک جور پانسمان کنیم و جلوی خونریزی‌اش را بگیریم. یک‌آن به چهره‌ی داوود نگاه کردم دیدم نشانه‌ای از هول و اضطراب انگار تو وجودش نیست! دیدم نگاهش را به آسمان دوخته و زیر لب دارد چیزی را زمزمه می‌کند. دقت که کردم دیدم با آن حال پشت سر هم می‌گوید: استغفرالله ربّی و اتوب الیه. گفتم: داری چی کار می‌کنی داوود؟ داری چی می‌گی؟ گفت: دارم توبه می‌کنم از گناهانم. دارم توبه می‌کنم از معصیت‌هایی که انجام داده‌ام.
قاصدک
ببخشید خانم، بی‌زحمت از این به بعد یا حجاب و حرکات و رفتارتون رو درست کنین، یا لطف کنین از این کوچه رد نشین. ما نمی‌خواهیم بچه‌های این کوچه و محل، پاشون به گناه باز بشه. دختره چیزی نگفت. سرش را انداخت پایین و رفت. فردا دوباره پیدایش شد. اما با سر و وضعی دیگر. خودش را پوشانده بود. حجابش را هم رعایت کرده بود. ادا و اطوار سبُکی هم از خودش نشان نمی‌داد!
قاصدک
برایم گریه نکنید. چون شهید عزادار نمی‌خواهد. پیرو می‌خواهد.
hosseini
همان‌جا طرف توبه کرد و قمار را برای همیشه کنار گذاشت. به داوود قول داد از این به بعد درآمدش فقط از راه حلال باشد و بس. بلند شد و رفت و واقعاً هم دیگر دنبال قمار و لقمه‌ی حرام نرفت. داوود آمد طرفم. لبخند می‌زد. رو کرد بهم و گفت: نگفتم این‌ها قابل اصلاح‌اند.
کاربر ۶۰۱۴۳۹۱

حجم

۱٫۳ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

حجم

۱٫۳ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
۹,۰۰۰
۴۰%
تومان