کتاب دماغ
معرفی کتاب دماغ
کتاب دماغ نوشتهٔ مرجان مهمی است. نشر روزگار این نمایشنامه را روانهٔ بازار کرده است؛ نمایشنامهای ایرانی در سه پرده.
درباره کتاب دماغ
کتاب دماغ حاوی یک نمایشنامهٔ ایرانیِ سهپردهای است. شخصیتهای این نمایشنامه عبارت است از «مرجان»، «یاسی»، «صدای یک: خاله»، «صدای دو: فروشنده»، «صدای سه: مشتری»، «صدای چهار: مشتری»، «صدای پنج: دوست پسر»، «صدای شش: مادر»، «صدای هفت: خواهر»، «صدای هشت: برادر»، «صدای نه: پدر» و «صدای ده: سرپرست محل کار». پردهٔ اول، «هر اتفاقِ عجیب، یک معجزه است» نام دارد و پردههای دوم و سوم، بهترتیب «دروغگو» و «رنگ» نام گرفتهاند. مرجان مهمی نویسندهٔ نمایشنامهٔ دماغ است. داستان این اثر، به واقعهای عجیب در زندگی دختری به نام «مرجان» میپردازد. او که بهتازگی عمل زیبایی بینی انجام داده، متوجه میشود که دوباره بینی او آنقدر رشد کرده که حتی نمیتواند بهراحتی روی بومْ نقاشی کند. با این اتفاق عجیب همراه شوید.
میدانیم که نمایشنامه متنی است که برای اجرا بر روی صحنه و یا هر مکان دیگری نوشته میشود. هر چند این قالب ادبی شباهتهایی به فیلمنامه، رمان و داستان دارد، شکل و فرم و رسانهای جداگانه و مستقل محسوب میشود. نخستین نمایشنامههای موجود از دوران باستان و یونان باقی ماندهاند. نمایشنامهها در ساختارها و شکلهای گوناگون نوشته میشوند، اما وجه اشتراک همهٔ آنها ارائهٔ نقشهٔ راهی به کارگردان و بازیگران برای اجرا است. بعضی از نمایشنامهها تنها برای خواندن نوشته میشوند؛ این دسته از متنهای نمایشی را کلوزِت (Closet) نامیدهاند. از مشهورترین نمایشنامهنویسهای غیرایرانی میتوان به «آیسخولوس»، «سوفوکل»، «اوریپید» (یونان باستان)، «شکسپیر»، «هارولد پینتر» (انگلستان)، «مولیر» (فرانسه)، «هنریک ایبسن» (نروژ)، «آگوست استریندبرگ» (سوئد)، «برتولت برشت» (آلمان)، «ساموئل بکت» (ایرلند) و «یوجین اونیل» (آمریکا) اشاره کرد. نام برخی از نمایشنامهنویسهای ایرانی نیز «بهرام بیضائی»، «عباس نعلبندیان»، «اکبر رادی»، «غلامحسین ساعدی»، «بهمن فُرسی»، «محسن یلفانی»، «نغمه ثمینی»، «محمد رضایی راد»، «محمد یعقوبی»، «محمد رحمانیان»، «علیرضا نادری» و «محمد چرمشیر» بوده است.
خواندن کتاب دماغ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات نمایشی معاصر ایران و قالب نمایشنامه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب دماغ
«(مرجان خسته و بی انرژی رو به تماشاگرها در آوانسن نشسته و نور تنها به روی اوست)
مرجان: لآ خوفٌ عَلیهِم و لآ هُم یَحزَنون. (نور صحنه کامل میشود)
یاسی: چی؟
مرجان: خدا...
یاسی: باز اسم خدا رو آورد، ول کن او بندهخدا رو.
مرجان: بندهخدا!
یاسی: بندهخدا... (هر دو میخندند)
مرجان: آنان که از هدایتم پیروی کنند، نه بیمی بر آنان است و نه اندوهگین میشوند.
یاسی: هیچوقت جملههای خدا رو نخوندم.
مرجان: هیچ لحظهای تو زندگیم نبوده که نترسیده باشم یا ناراحت نباشم. هیچوقت خوشحال نبودم؛ حداقل بدون ترس خوشحال نبودم.
یاسی: (در حال خوردن) هوم...
مرجان: تصور کن، تصور کن تو زندگی نه ناراحت شی نه بترسی.
یاسی: (وسط حرف مرجان میپرد) امکان نداره!
مرجان: تو حتی نمیخوای تصورشم بکنی!
یاسی: همچین چیزی مال دنیا نیست، احتمالاً خدا داشته از بهشتش میگفته.
مرجان: نه دربارهٔ دنیا بود.
یاسی: امکان نداره!
مرجان: محض رضایِ خدا یه بارم که شده باهام راه بیا!
یاسی: با چی راه بیام! اگه راست میگی، الان با این چماغ، نه اندوهگین باشو نه... چی بود؟ بیم... نه بیمو نه اندوه... میتونی؟
مرجان: (خسته) هیچی... هیچیِ الان حتی اندازهٔ سر سوزن، اونی نیست که همیشه میخواستم. همهچی دقیقاً برعکس تمام اون چیزاییه که تصور میکردم. یاسی چرا اینقدر سخته، عین یه وصله ناجوره!
یاسی: خودت داری سختش میکنی، مریضی. احمق اینقدر تو تخیلاتت همهچی رو به هم ربط نده.
مرجان: عین یه خوابه. این تابلوها، رنگا، اگه من نقاش نیستم پس اینا چیاَن! یاسی چرا یه تابلو نیست این دیوارا رو بپوشونه؟ چرا اینقدر زشتو کثیفن؟ من که بوم دارم، رنگ دارم، تا الان چی کار میکردم؟ ما که درسشو خوندیم، ما که میدونیم، قرمز ماتیسو میشناسیم، زردِ ونگوگ، راستگوشههای موندریان، خطای اَنگر، دُگا، دولونه.
یاسی: اوه... باز شروع کرد! هزار بار گفتم دیگه دونستن اینا مهم نیست. همهٔ اینا یه جا قبلِ اینکه منو تو به دنیا بیایم زورشونو زدن، ترکیدن. هر چی اون تو بود، ریخت بیرون. عین یه بادکنک، پیس... مچاله شدو افتاد یه گوشه. یه گوشه که هر چی بگردی پیداش نمیکنی. چیزی نکشیدی چون چیزی نبوده برای کشیدن. چی میخواستی بکشی ها؟
مرجان: ولادیمیر مایاکوفسکیِ شاعر خورشید را به صرف چای دعوت میکند، زنی با کلاه، سه رقصنده، مسیح زرد، یا اصلاً تابلوی موسیقی به افتخار خودمون دوتا، مهم نبود. بالاخره یکی رو برای شروع انتخاب میکردم.
یاسی: که چی کار کنی؟ کپی کنی!
مرجان: برای شروع، که بفهممشون، حسشون کنم، امتحان کنمو خودمو جای اونا بزارم. جای گوگن، ماتیس...
یاسی: بفهممشون... حسشون کنم... این کارا رو فکر کنم تو دانشگاه تا حدی انجام دادیم، ندادیم؟ ببینم تو وسواسی چیزی داری؟»
حجم
۳۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
حجم
۳۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه