دانلود و خرید کتاب منطقه آبی پیرز توردی ترجمه مریم منتصرالدوله
تصویر جلد کتاب منطقه آبی

کتاب منطقه آبی

معرفی کتاب منطقه آبی

کتاب منطقه آبی نوشتهٔ پیرز توردی و ترجمهٔ مریم منتصرالدوله است. نشر افق این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان حاوی جلد سوم از سه‌گانهٔ «آخرین بازماندگان» و ویژهٔ کودکان و نوجوانان است.

درباره کتاب منطقه آبی

کتاب منطقه آبی اولین‌بار در سال ۲۰۱۳ میلادی منتشر شد. این رمان در جهانی که حیوانات در آن از بین رفته‌اند، می‌گذرد؛ جهانی که درآن پسری ۱۲ساله به نام «کستر»، گاه احساس می‌کند زندگی‌اش دیگر معنایی ندارد. او را در خانه حبس کرده‌اند و می‌گویند مشکلی دارد؛ به همین خاطر وقتی کستر با کبوترهایی سخنگو و سوسکی خودرأی آشنا می‌شود، به این فکر می‌کند که بالاخره عقل خود را از دست داده است. حیوانات حرفی برای گفتن دارند و به او نیازمندند. کبوترها کستر را به جایی می‌برند که آخرین موجودات بازمانده در منطقه در آن زندگی می‌کنند و گوزنی خردمند به‌کمک کستر نیاز دارد. این دو باید همراه با توله‌گرگی بازیگوش، سوسکی تعلیم‌دیده در ارتش، موشی با اخلاقی عجیب و دختری لجوج به نام «پالی» راهی سفری بزرگ شوند. با آن‌ها همراه می‌شوید؟ این رمان حاوی جلد سوم از سه‌گانهٔ «آخرین بازماندگان» و ویژهٔ کودکان و نوجوانان است. در جلد سوم، کستر آخرین نسل حیوانات و آخرین بازماندگان را نجات داده و شهرش را از نابودی کامل رهانده است، اما همچنان راهی سخت و پرخطر پیش رو دارد؛ چون تنها وال آبیِ نجات‌یافته خبرهایی از اقیانوس برایش آورده است، گنبد فلزی مرموزی از چهار برج بیرون زده است و شاه‌کلید نجات کرهٔ زمین هنوز در دست موش شجاعی است که کستر باید هر چه زودتر پیدایش کند.

خواندن کتاب منطقه آبی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به کودکان و نوجوانان ۱۲ تا ۱۵ و ۱۵ تا ۱۸ سال پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب منطقه آبی

«شانه‌هایم را بالا می‌اندازم و یاد زمانی می‌افتم که توی زیرزمین گیر افتاده بودم. دگر از سمت دیگر بهم نگاه می‌کند. «سلوین رفت توی غار و غیبش زد و بیشتر از یه ساعت بیرون نیومد. دیگه هوا داشت تاریک می‌شد. وقتی برگشت عینکش رو خاک گرفته بود و لبخند می‌زد. انگار بهش خوش گذشته بود. حالا نوبت من بود. تو غار اصلی یه دریاچهٔ کوچیک بود. آبش سیاه سیاه بود. هیچ‌کدوم جرأت نداشتیم بریم توش. سلوین فلاسک خالی لیموناد رو برداشت و پرتش کرد اون سمت دریاچه و به من گفت برو بیارش. من هم رفتم. دریاچه اولش آن‌قدر سیاه بود که نمی‌شد چیزی دید. نمی‌تونستم از فکر چشم‌های وحشتناک هیولا بیام بیرون. با این حال جلو رفتم و دیدم یه چیزی داره برق می‌زنه. تو اون تاریکی، فلاسک برق می‌زد و راهم رو پیدا کردم. فلاسک بین دو تا صخره افتاده بود و توش پر از لجن و خزه شده بود. یادم می‌آد لوسین گفت "هیولای مرداب زنده‌س" و از خودش ادا درآورد که مثلاً می‌ترسه. بعدش یه ریسه علف از روی موهام برداشت و به صورت تاجی درش آورد. حالا نوبت اون بود. به سلوین گفت انتخاب کنه. سلوین لحظه‌ای فکر کرد. چشمش دور دهانهٔ غار چرخید و به چیزی خورد. دم دهانهٔ غار دسته‌ای گیاه بوته‌ای دیده بود که من قبلاً ندیده بودم. او به سمت بوته می‌رفت و ما نگاهش می‌کردیم. رفت و شاخه‌ای کند و برگشت. برگ‌ها سبز و خال‌خالی بودن و چند تا توت قرمز ازشون آویزون بود. رنگ توت‌ها با رنگ خورشید پشت سرتون فرقی نداشت.»»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۷۷۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۴۰۰ صفحه

حجم

۷۷۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۴۰۰ صفحه

قیمت:
۱۵۰,۰۰۰
تومان