کتاب گردن تقدیر ننداز
معرفی کتاب گردن تقدیر ننداز
کتاب گردن تقدیر ننداز نوشتۀ سکینه تاج میری (نوا) است. انتشارات زهره علوی این مجموعه شعر معاصر ایرانی را روانۀ بازار کرده است.
درباره کتاب گردن تقدیر ننداز
کتاب گردن تقدیر ننداز حاوی یک مجموعه شعر با قلمی ساده، گیرا و کوتاه است. میدانیم که شعر فارسی عرصههای گوناگونی را درنوردیده است. در طول قرنها هر کسی از ظن خود یار شعر شده است و بر گمان خود تعریفی از شعر بهدست داده است. حضور شعر در همهٔ عرصهها از رزم و بزم گرفته تا مدرسه و مسجد و خانقاه و دیر و مجلس وعظ، همه و همه گویای این مطلب است که شعر، بیمحابا، زمان، مکان و جغرافیا را درنوردیده و در هفتاقلیم جان و جهان به دلبری پرداخته است. آمیختگی شعر با فرهنگ مردم و اندیشههای اجتماعی، این هنر را زبان گویای جوامع بشری ساخته است؛ بدانگونه که هیچ جامعهای از این زبان بارز، برای انتقال اندیشههایش بینیاز نبوده است. گاهی شعری انقلابی به پا کرده است و گاه انقلابی، شعری پویا را سامان داده است.
خواندن کتاب گردن تقدیر ننداز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به علاقهمندان شعر معاصر ایران پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب گردن تقدیر ننداز
«"آرزوهای نهانی"
پس از تو شعرهای من همیشه بی مخاطب ماند
ترکخورده دلم اما از عشق تو لبالب ماند
پس از تو گرچه میتابد درون لحظهها خورشید
در اعماق وجود من ولی یکتکه از شب ماند
جهانم را تو خورشیدی و بعد از رفتنت اینجا
اگر چه یخزده دستم وجودم غرق در تب ماند
تمام عکسها و نامههای یادگار از تو
به روی سینۀ دیوار قلب من مرتب ماند
اگر چه شوق چون غنچه به گلدان دلم خشکید
ولی آن آرزوهای نهانی به دل اغلب ماند
پس از تو سیل دلتنگی بقایای مرا شورید
فراموشم شده دنیا فقط اسم تو بر لب ماند
نسارا تو همای نیکبختی بوده، بعد از تو
قمر در آسمان من همیشه رو به عقرب ماند
طنین اعتراف تو چه عطری بر دلم افشاند؟
که گوشم چشم در راه نوای لپ مطلب ماند.
"آشوب"
گر قلبت از آمار من را جا نمیگذاشت
آشوب این گونه به قلبم پا نمیگذاشت
آنچه نکشتهام قویتر میکند مرا؟
شاید اگر درباب عشق اما نمیگذاشت
گر ناگواری در مسیر عاشقی نبود
مجنون قدم در دامن صحرا نمیگذاشت
دیگر گذشته است؛ اما کاش به تو
در این مبارزه مرا تنها نمیگذاشت
امروز اگر به نقش خودآگاه شد بشر
تکلیف را به عهدۀ فردا نمیگذاشت
بو برده بود رود اگر مرداب میشود
آن زخم را به مقصد دریا نمیگذاشت
بهشت بهر آدمی میشد گر امتحان
آن سیب را توی مسیر ما نمیگذاشت
گر که نوای قلب را تسلیم بوده عقل
برعکس را به وهلۀ اجرا نمیگذاشت.
"احیا"
نمایان کرد قلب من برایت مختصاتش را
که تو این گونه فهمیدی طریق کیش و ماتش را
خراسان دلم در بند چنگیز نگاهت ماند
تصاحب کرده آن گونه سمرقند و هراتش را
مرا قانع به لبخندی نکن این گونه انصاف است؟
از عشقی که نثارت شد فقط دادی زکاتش را
دل از آغاز میدانست اگر بی رحمیات را عشق
به دست خود گره میزد به تو عمر و حیاتش را؟
دل آشوبم چو آن عاشق که دلدارش تصادف کرد
و یک ضربه ز یادش محو کرده خاطراتش را
دلم چون طفل بیمادر میان خنده میگرید
چنان ازدستداده در مسیر تو ثباتش را
شبیه آن پزشکی که برای یک خطا عمری
نمیبیند کسی دیگر تلاش و التفاتش را
شود تا عشق در قلب تو احیا سخت کوشیدم
اگر چه تلخ و دردآگین، پذیرفتم وفاتش را
کنار آمد دلم با رنج و تنها انتخابش بود
چرا که کس نمیفهمد نوای مشکلاتش را
به حاصل فکر کن در رنج چون الماس، سنگی که
شکیب سختی و آتش دگرگون کرده ذاتش را.»
حجم
۶۷۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
حجم
۶۷۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه