کتاب به دنبال مادر
معرفی کتاب به دنبال مادر
کتاب به دنبال مادر داستانی دربارهٔ رنج زنان افغانستان نوشتهٔ دبورا الیس و ترجمهٔ امیرحسین اکبری شالچی است و روشنگران و مطالعات زنان آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب به دنبال مادر
دبورا الیس نویسندهای کانادایی و رواندرمانگر است. علاقه و حیطهٔ فعالیت دبورا او را به افغانستان کشاند تا بتواند به دختران افغانستانی کمک کند. او سالها در افغانستان فعالیت کرد و ثمرهٔ آن تاسیس سازمان زنان برای زنان افغانستان بود.
دبورا سال ۱۹۹۹ در اردوگاه پناهندگان افغانی در پاکستان با زنان و دختران ساکن اردوگاه همصحبت شد. او نتیجهٔ مصاحبههایش را در کتاب به دنبال مادر و در قالب داستان پیاده کرد تا بتواند رنج و مشکلات زنان افغانستانی را بازتاب دهد.
کتاب به دنبال مادر از سه بخش و با نامهای متفاوت تشکیل شده است و وقایع بخشهای دوم و سوم به دنبال بخش اول میآیند؛ اگرچه میتوانند به صورت جداگانه هم خوانده شوند. قهرمان داستان که یک دختر جوان افغانستانی به نام پروانه است، در جستوجوی مادر در فضای جنگزده، ضدزن، ناامن و نابسامان افغانستان، سراسر این سرزمین را با مشقت و پشتکار فراوان میپیماید و ردپای مادر را تا یافتن او دنبال میکند.
خواندن کتاب به دنبال مادر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهایی دربارهٔ افغانستان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب به دنبال مادر
«پروانه پشت چینهای چادری خود زیر لب گفت: «من میتوانم این نامه را به خوبی پدر بخوانم. دست کم به خوبی او.» وی زهرهٔ آن را نداشت که جملهٔ واپسین را بلند به زبان آورد. مردی که کنار پدرش نشسته بود، بیشک نمیخواست آوای او را بشنود. در بازار بزرگ کابل هیچ کس دوست نداشت آوای او را بشنود. چون پروانه، تنها آنجا بود تا به پدرش یاری رساند و وی به بازار بیاید و پس از کار به خانه برگردد. وی به خوبی پشت پوششهایش پنهان بود. تن و بخش بزرگی از چهرهاش زیر چادر پوشیده شده بود.
در اصل پروانه باید هیچ به خیابان پا نمیگذاشت. طالبان دستور داده بودند که همهٔ دخترها یا زنها در افغانستان در خانههاشان بمانند. آنان حتی بر دخترها ممنوع ساخته بودند که به دبستان و دبیرستان بروند. پروانه ناچار کلاس ششم دبستان را فرو گذاشته بود و خواهرش نوریه هم دیگر اجازه نداشت به دبیرستان برود. مادرش که در رادیو کابل همچون خبرنگار کار کرده بود، ناگهان از کار رانده شده بود. یک سال بود که آنان همراه مریم پنج ساله و علی دو ساله در یک اتاق زندانی شده بودند.
پروانه میتوانست هر روز چند ساعت بیرون برود، چون باید در راه رفتن به پدرش یاری میکرد. همیشه شاد بود که بیرون میآید، هر چند که بیرون آمدنش به این معنی بود که ساعتها روی زیراندازی در بازار بنشیند. وی حتی آموخته شده بود که جلوی دهانش را بگیرد، بسیار آرام بنشیند و چهرهاش را بپوشاند.
پروانه که چهارده ساله بود، بسیار خرد مینمود. برای همین معمولا میتوانست بیآنکه طالبان پرسشهای ناگواری از او بکنند، در خیابان بنشیند.
پدر به طالبانی که میخواستند بدانند پروانه در خیابان پی چه میگردد، میگفت: «من نیاز به دختری دارم که هنگام راه رفتن یاریم کند.» سپس پاهایش را به آنان نشان میداد. پدر پس از برخورد یک بمب به دبیرستانی که در آن آموزه میداد، یک پایش را از دست داده بود. وی در آن هنگام، تنش نیز افگار شده بود و از این روی معمولا مانده و خسته مینمود.
پدر گفت: «در خانه هم پسری ندارم که بتواند یاریم رساند، وی بچهٔ خردی است و بس.»
پروانه سپس سرش را پایین میانداخت و باز هم جمع و جورتر مینشست. میترسید به چشم طالبان بیاید. همیشه دیده بود که آنان با مردم، به ویژه با زنها چه رفتاری میکنند. آنان همه را میزدند و زیر تازیانه میگرفتند، با هر کسی که از نگاه خودشان به دلیلی شایان کیفری بود، چنین رفتاری مینمودند.»
حجم
۲۶۲٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۳۵۱ صفحه
حجم
۲۶۲٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۳۵۱ صفحه