کتاب دختر نخست وزیر
معرفی کتاب دختر نخست وزیر
کتاب دختر نخست وزیر نوشتهٔ آرش پورشعبان (هاشمی نسب) و ویراستهٔ مهدی گازر است. انتشارات مهراندیش این داستان بلند معاصر ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب دختر نخست وزیر
کتاب دختر نخست وزیر حاوی یک داستان بلند معاصر و ایرانی است که در ۵۳ فصل نوشته شده است. این داستان بلند حاوی داستانی است بهظاهر دارای بخشهای دور از هم و نامتجانس دربارهٔ عشق، زندگی، مرگ و رنج انسان که در فضای کشوری بینام روایت میشود؛ کشوری که در آن شعلهٔ نابرابری و نژادپرستی مدام از زیر خاکستر جهل زبانه میکشد و گویی راهی برای گریز از آن نیست. شاید تنها چیزی که به شخصیتهای داستان کمک میکند تا بار سنگین این حوادث پیدرپی را تاب آورند، عشق است و درک لحظههای گذرای زندگی؛ زیرا مرگ سرانجام خواهد رسید و همین فرصتها را خواهد گرفت. در این داستان بلند، علم و فلسفه و تاریخ و هنر و ادبیات به هم میآمیزد تا عشق را همچون چارهای برای رنج ابدی بشر معرفی کند. گفته شده است که سفر شما همراه با شخصیتهای این داستان، آموزههایی جدید برایتان به ارمغان خواهد آورد. این اثر دارای داستانی است چندلایه با درونمایههای فلسفی و رنگوبویی عاشقانه که به روایت پیچیدگیهای جامعهای تخیلی در ناکجاآباد میپردازد. اگر میخواهید خواندن اثری متفاوت را تجربه کنید، این کتاب را بخوانید؛ زیرا این کتاب پر است از جملات نغز و گزینگویههای جذاب و داستانهای بهظاهر متفاوت و نامتجانس که اندکاندک در هم میآمیزد و به هم مربوط میشود.
خواندن کتاب دختر نخست وزیر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان بلند پیشنهاد میکنیم.
درباره آرش پورشعبان
آرش پورشعبان در سال ۱۳۶۰ در تهران به دنیا آمد. او دانشآموختۀ رشتهٔ فیزیک و فلسفۀ علم است. نویسندگی را با سرودن شعر و نوشتن داستانهای کودک آغاز کرد که از آن میان میتوان به «میوۀ ممنوع را دارکوب خورد» (مجموعه شعر)، «لباسی که تن نداشت» و «مورچه و درخت سیب» (داستان کودک) و «دختر نخست وزیر» اشاره کرد. مجموعه نمایشنامهای با نام «وقتی مرگ آلزایمر میگیرد» نیز نوشتهٔ او است.
بخشی از کتاب دختر نخست وزیر
«اتاقِ خبرِ تلویزیون آماده بود تا گزارشگر هواشناسی را روی آنتن ببرد. خودش که نه، تصویرش را. همهچیز عادی بود. خبر اصلی بهروشنی دنیایی پر از آشوب را بهتصویر کشیده بود، دنیایی که حتی خانهات، در یک ایالت چند میلیونی با صدها پلیس و دوربین و دستگاه شنود، هر لحظه میزبان یک تروریست میتوانست باشد. در این اخبار روباهصفت، هر چهرهای که رنگِ خاورمیانه داشت، در بهترین حالت، بدبخت، فلاکتزده، بدوی، کودن و بدون نیاز به حقوقِ اولیهٔ انسانی نشان داده میشد و در بدترین حالت، مهاجری بود مزاحم همچون مگسی بر خوانِ نعمتِ دنیای متمدن، یا تروریستی بود بالقوه یا، کمی بدتر، بالفعل، که اگر بمبی هم نداشت، میتوانست خودش را به روشی تصورناپذیر، منفجر کند. شگفتا که دنیای متمدن چه بیخبر بود از جهانِ آدمیان! آیا آنها نبودند که نمادِ نادانی و ناآگاهی بودند؟ آیا این بیخبری مُسری بود؟ یعنی همانگونه که ساکنانِ خاورمیانه اروپا را بهشتِ تحققیافته برروی زمین میپنداشتند، به همان صورت، آنها نیز خاورمیانه را کویری میدانستند که آفتابش از کوهانِ شتر، بر چهرهٔ بادیهنشینان طلوع میکرد؟
بیخبری! بیخبری! ما انسانها هیچچیز از جهان پیرامون خویش نمیدانیم. شاید از همین روست که سعدی گفته است که بسیار سفر باید تا پخته شود خامی. ما خامان روزگار خویشایم که در تصاویرِ رسانهای از جهان زندگی میکنیم. رسانه بزرگترین جادوگر عصرِ ماست و چه وسوسهای دارد به آتش کشیدنِ جادوگران. رسانه جادوگر است و بدا تاریخی که رسانه روایت کند. تاریخِ رسانه، همچون دودِ ماریجوانا، توهمی گُنگ از تصاویری حقیقی میآفریند و ما را بدون هیچ درکی از گذرِ زمان، خندان و با توهمی مطلوب، از واقعیت دور میکند.
گاهی که به برافروختگیِ سیاستمدارانِ جهان متمدن از نوای بدآهنگِ بمبگذاریهای انتحاری مینگرم، گاهی که به غرورِ چندشآورشان نسبتبه مهاجران میاندیشم، گاهی که تهوعِ سخنرانیهای کودکانهشان دربارهٔ آزادی بر ذهنم تلنبار میشود، گاهی که حقوقِ انسان، کودک، زن، و جانوران را همچون اصولی جاویدان برای خویش و البته، نوظهور برای ما فریاد میزنند، به خودم، مردمم و فرهنگم شک میکنم. میگویم نکند ما بودیم که همین چند دهه پیش آبخوریهای سیاهان و سفیدان را جدا کرده بودیم و اتوبوسها را و راهها را و زندگی را. نکند ما هند را ملکِ طلقِ خویش ساخته بودیم یا آفریقای جنوبی را یا الجزایر را یا لیبی را یا سودان را. نکند ما بودیم که بمبِ اتم را در یک کشورِ دوردست آزمودیم و هزاران نفر را کشتیم تا از کشته شدنِ هزاران نفر در جنگی خانمانسوز جلوگیری کنیم. نکند ما بودیم که کوره ساختیم، نه برای نان، بلکه برای انسان، و از اسیران روغن و کود بهدست آوردیم. نکند ما بودیم که بمبهای شیمیایی ساختیم و فروختیم، موشک ساختیم و قاچاق کردیم، شوکر ساختیم و تفریح کردیم، راههای شکنجهای را خلق کردیم تا دیگر هیچ ایمانی را یارای مقاومت دربرابرش نباشد. نکند ما بودیم که جهان را یک دهه واردِ جنگی کردیم که در پایانش، نابودشدگان همانهایی بودند که هیچ دخالتی در آن نداشتند. نکند ما بودیم که در هر جایی که نباید باشیم پایگاه نظامی ساختیم، ناو بردیم و سرباز پیاده کردیم. نکند ما کیلومترها سفر کردیم تا بومیان را بکشیم، تا رگههای طلا را از رگهای کوه بیرون بکشیم، تا با الماس و زمرد و یاقوت، بانکها و موزهها را سرشار کنیم، تا کاری کنیم که زمین از حلقومش نفت بالا بیاورد. نکند ما بودیم که هر آزاداندیشی را سرنگون کردیم تا یک دیکتاتورِ زندانپرست را جایگزینش کنیم. نکند ما حق وتو داریم و در همان حال، از ترویجِ دموکراسی در معنای خُرد و کلان آن سخن میگوییم. خندهدار است، نه؟ سالهاست که خویش را از درونِ رسانه، جور دیگری میشناسیم. رسانه آیینهایست، ولی گژتاب.»
حجم
۷۵۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۷۰۴ صفحه
حجم
۷۵۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۷۰۴ صفحه
نظرات کاربران
بسیار زیبا و عمیق _توصیه به دوستان کتابخوان