دانلود و خرید کتاب پروژه شادمانی گریچن رابین ترجمه اسدالله حقانی
تصویر جلد کتاب پروژه شادمانی

کتاب پروژه شادمانی

معرفی کتاب پروژه شادمانی

کتاب پروژه شادمانی نوشتۀ گریچن رابین و ترجمۀ اسدالله حقانی است. انتشارات آتیسا این کتاب راهنما را روانۀ بازار کرده است.

درباره کتاب پروژه شادمانی

یکی از نیازمندی‌های ما انسان‌ها شادمانی است. تجربه‌ای باارزش و دشوار که باید در جست‌وجو و در راه رسیدن به آن باشیم. اسدالله حقانی در کتاب پروژه شادمانی سعی بر تغییر شیوۀ نگرش شما به‌تمامی اتفاقات زندگیتان دارد و می‌خواهد شما شادی بیشتری در فعالیت‌های روزمره و روتین خود پیدا کنید. او معتقد است برای شادبودن نیاز به افسردگی یا مشکلات حاد در زندگی نیست؛ حتی اگر زندگی خیلی خوبی دارید، باید در تلاش برای خلق شادی و رضایت بیشتر باشید. کتاب پروژه شادمانی به بیش از ۳۵ زبان ترجمه شده است. در سراسر جهان گروه‌هایی ایجاد می‌شود که افراد در آن دررابطه‌با شادی گفت‌وگو می‌کنند و دور هم جمع شده و در گروه‌های کتاب‌خوانی و تجزیه‌وتحلیل تشکیل می‌دهند. کتاب حاضر بیش از دو سال در پرفروش‌ترین کتاب‌های نیویورک‌تایمز قرار داشته است.

خواندن کتاب پروژه شادمانی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

کتاب «پژوهٔ شادمانی» را به تمامی مخاطبان پیشنهاد می‌کنیم، ولی اگر به‌دنبال شادی و رضایت بیشتر در زندگی خود هستید، این کتاب برای شما مناسب است.

درباره گریچن کرفت رابین

گریچن کرفت رابین متولد ۱۴ دسامبر ۱۹۶۵ در کانزاس سیتی ایالت میزوری است. او نویسنده، وبلاگ‌نویس و سخنرانی آمریکایی است که در رشتۀ حقوق در دانشگاه ییل در آمریکا تحصیل کرده است. او مدتی سردبیر مجلۀ حقوقی ییل بود و برندۀ جایزه‌ای مربوط به دانشگاه شد؛ همچنین استاد دانشکدۀ حقوق و مدیریت همین دانشگاه بوده است. موضوع آثار او دررابطه‌با کسب عادت‌های مثبت و خوشبختی در فطرت و زندگی انسان بوده است.

بخشی از کتاب پروژه شادمانی

«هیچ‌وقت انتظارش را نداشتم که بتوانم از محدودیت‌هایم فراتر بروم. یک روز دیگر موهایم را نمی‌بافم دیگر تمام مدت کفش‌های ورزشی به پا نمی‌کنم، و دیگر هر روز یک غذا در شکمم نمی‌ریزم یک روز سالروز تولد دوست‌هایم را فراموش نمی‌کنم، فوتوشاپ یاد می‌گیرم و اجازه نمی‌دهم دخترم سر میز صبحانه تلویزیون تماشا کند. یک روز شکسپیر می‌خوانم. یک روز زمان بیشتری را صرف خندیدن و خوشگذرانی می‌کنم، مؤدب‌تر می‌شوم و بیشتر به موزه‌ها سر می‌زنم یه روز از رانندگی‌کردن نمی‌ترسم. یکی از روزهای ماه آوریل، در صبحی که درست مثل تمام صبح‌های دیگر بود ناگهان به خودم آمدم و دیدم که دارم زندگی‌ام را به هدر می‌دهم همان‌طور که از پنجره باران‌خورده اتوبوس به بیرون زل‌زدن بودم، به چشم دیدم که سال‌های عمرم یکی یکی تباه می‌شوند از خودم پرسیدم: «اصلاً من از زندگی چی میخوام؟ خب... من میخوام که شاد و خوشحال باشم.» اما هرگز به این فکر نکرده بودم که چه چیزی خوشحالم می‌کرد یا چطور می‌توانستم خوشحال‌تر باشم. چیزهای زیادی داشتم که می‌توانستم به خاطرشان خوشحال باشم با جیمی، عشق رشید سبزه و خوش‌قیافهٔ زندگی‌ام ازدواج کرده بودم؛ ما دو دختربچه دوست‌داشتنی داشتیم، الیزای هفت‌ساله و الانور یک‌ساله من یک نویسنده بودم البته کارم را در هیبت یک وکیل شروع کرده بودم؛ در شهر موردعلاقه‌ام یعنی نیویورک زندگی می‌کردم؛ روابط صمیمانه‌ای با والدینم، خواهرم و دامادمان داشتم؛ جسم سالمی داشتم؛ موهایم نیازی به رنگ‌شدن نداشت. اما خیلی وقت‌ها سر شوهرم یا آن بیچاره‌ای که برای درست‌کردن تلویزیون می‌آمد غر می‌زدم. یک مانع کوچک بر سر راه حرفه‌ام کافی بود تا پژمرده و ملول شوم ارتباطم را با دوستان قدیمی‌ام قطع کردم خیلی راحت از کوره در می‌رفتم و همیشه دچار مالیخولیا، احساس عدم امنیت بی‌توجهی و احساس گناه بودم همان‌طور که از پشت شیشه تار شده اتوبوس بیرون را نگاه می‌کردم دو هیبت را دیدم که از خیابان رد می‌شدند - یک زن که تقریباً هم سن خودم بود و سعی می‌کرد هم‌زمان هم تعادل چترش را حفظ کند، هم به صفحهٔ تلفن همراهش نگاه کند و هم کالسکه‌ای را که حاوی یک کودک پیچیده شده در بارانی زردرنگ بود را به جلو هل بدهد این منظره ناگهان مرا به واکنش واداشت؛ پیش خودم فکر کردم اون منم خودمم من هم یک، کالسکه یک تلفن، همراه یک ساعت زنگ‌دار یک آپارتمان، و یک محله دارم همین حالا سوار همان اتوبوسی هستم که هر روز مرا به پارک می‌برد و می‌آورد. این زندگی من است - ولی من هیچ‌وقت به آن فکر نکرده‌ام. افسرده نبودم به بحران میان‌سالی هم نخورده بودم فقط از درد میان‌سالی رنج می‌بردم - یک احساس نارضایتی که مثل روحی سرگردان مرتب به سراغم می‌آمد و تمام باورها و اعتقاداتم را ربوده بود. همان‌طور که روزنامه‌های صبح را از جلوی در بر می‌داشتم یا پشت رایانه‌ام می‌نشستم که ایمیل‌هایم را چک، کنم از خودم می‌پرسیدم؛ یعنی این منم؟ یعنی این خونه واقعاً خونه منه؟» مدام اینها را از خودم می‌پرسیدم و آخرسر به این جواب رسیدم که:اره، خودتی؛ اره خودشه!»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲٫۵ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

حجم

۲٫۵ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

قیمت:
۲۳,۰۰۰
تومان