دانلود و خرید کتاب روز هفتم یو هوآ ترجمه لادن کزازی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب روز هفتم اثر یو هوآ

کتاب روز هفتم

نویسنده:یو هوآ
انتشارات:انتشارات گیوا
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب روز هفتم

کتاب روز هفتم نوشتهٔ یو هوآ و ترجمهٔ لادن کزازی است. انتشارات گیوا این رمان معاصر چینی را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب روز هفتم

کتاب روز هفتم حاوی یک رمان معاصر و چینی است. این رمان در حالی آغاز می‌شود که راوی اول‌شخص آن از جسارت خود حرف می‌زند. او می‌گوید که از اتاق اجاره‌ای‌اش به دنیای بیرون پا گذاشت؛ شهر ملال‌آور و محزون و مه غلیظ بود. رو به‌سوی مؤسسهٔ کفن‌ودفن داشت که پیش‌تر کورهٔ مرده‌سوزی نام داشت. برای ساعت ۹ صبح به کوره فراخوانده شده بود؛ مراسم سوزاندن جنازه‌اش نه‌ونیم همان روز برگزار می‌شد. او کیست؟ ماجرا چیست؟ این رمان به قلم یو هوآ را بخوانید تا بدانید.

خواندن کتاب روز هفتم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر چینی و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب روز هفتم

«در میان اشباح اسکلت‌مانند به دنبال پدرم بودم. خروشی دلگرم‌کننده در اعماق وجودم می‌گفت ردپایی از او خواهم یافت. ردپایی هرچند ضعیف؛ چونان صدای پرنده‌ای از دوردست. قطعاً می‌توانستم حضور او را مانند عبور نسیمی از میان موهایم حس کنم. می‌دانستم که حتی اگر مقابلم بایستد باز هم ممکن است او را به جا نیاورم؛ اما او من را به حتم با یک نگاه خواهد شناخت. به سمت اسکلت‌ها روانه شدم -که در گروه‌های کوچک و بزرگ گرد هم آمده بودند- و خود را در معرض دید آنها گذاشتم تا شاید یک نفر از میان جمع آنان نام مرا صدا زند.

می‌دانستم آن صدا به گوشم غریبه خواهد آمد؛ مانند بیگانگی صدای لی چینگ. با این حال می‌توانستم لحن پدرم را تشخیص دهم. همواره صدایی صمیمی و دلنشین داشت و حتماً در این دنیا نیز به همان‌گونه خواهد بود.

آنجا محل پرسه آنانی بود که گور و مزاری نداشتند. بدون آرامگاه، چون درختانی جنبنده بودند -که گاه متفرق می‌شدند و با تنه‌ای ستبر جدا از یکدیگر پرسه می‌زدند. با گذر از میان‌شان گویی از دلِ جنگلی عبور می‌کردم. همچنان چشم‌انتظار شنیدن صدای پدرم بودم؛ شاید از روبه‌رو و شاید از پشت سر؛ از سمت راست یا چپ؛ منتظر شنیدن نام یانگ فِی بودم.

به سمت آنانی رفتم که بازوبند مشکی بسته بودند. انگار داخل بازوبند خالی بود. نبود پوست و گوشت بر بدن‌های آنان، نشان از حضور بلندمدت‌شان داشت. به من نگاه می‌کردند و لبخند می‌زدند؛ خنده‌ای که نه از دهان نداشته‌شان، بلکه از چشمان تهی‌شان بیرون می‌تراوید. لبخندی حاکی از درکی متقابل. ما همه شرایطی یکسان داشتیم. در دنیای پیشین هیچ‌کس برایمان بازوبند مشکی نبسته بود. هر کس برای خود عزاداری می‌کرد.

یکی از این عزاداران توجه مرا جلب کرد. مقابلم ایستاد و من به صورت استخوانی‌اش چشم دوختم. در پیشانی‌اش حفره کوچکی جا خوش کرده بود. با لحنی صمیمانه گفت «دنبال کسی می‌گردی؟ یا شاید دنبال چند نفری؟»

«فقط یه نفر. پدرم. فکر می‌کنم اینجا باشه».

«پدرت؟»

«اسمش یانگ جینبیائوئه».

«اینجا اسامی هیچ معنایی ندارن».

«شصت و خورده‌ای سالش بود...».

«سن هم معنایی نداره».

با نگاهی به اسکلت‌هایی که در دور و نزدیک پرسه می‌زدند به صدق کلامش پی بردم؛ سن هیچ‌کدام را نمی‌شد حدس زد. آنها تنها پرهیبهایی بلند و کوتاه و عریض و باریک بودند. تنها با شنیدن صدایشان زن یا مرد بودن و یا پیر و جوان بودنشان قابل تمییز بود.

با توجه به ناتوانی پدرم در روزهای واپسین عمرش افزودم «حدود ۱۷۰ سانت قدش بود و خیلی هم لاغر...».

«همه اینجا لاغرن».

با نگاه به استخوان‌های بیرون‌زدهٔ آنها دیگر نمی‌دانستم چطور باید نشانی از پدرم بدهم.

«یادت میاد وقتی اومد اینجا چی تنش بود؟»

«یه یونیفرم شرکت راه‌آهن. یه یونیفرم نو».

«چند وقت پیش اومده اینجا؟»

«یک سال بیشتره».

«آدمای زیادی دیدم که یونیفرم تنشونه؛ اما کسی و با یونیفرم راه‌آهن ندیدم».

«شاید دیگران اون و دیده باشن».

«من خیلی وقته اینجام. اگه من ندیده باشم، کس دیگه‌ای هم ندیده».

«خب شاید لباسش و عوض کرده باشه».

«راست میگی. خیلیا این کار و می‌کنن».

«حسم بهم میگه همین دور و بره».

«اگه پیداش نکردی شاید رفته باشه گورستان».

«اما اون که قبری نداره».

«اکر قبری نداره پس حتماً همینجاست».»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۷۶٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۲۲ صفحه

حجم

۱۷۶٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۲۲ صفحه

قیمت:
۳۹,۹۰۰
تومان