کتاب دوستت دارم
معرفی کتاب دوستت دارم
کتاب دوستت دارم نوشتهٔ باربارا ابل و ترجمهٔ الهه جمدیان است. نشر قطره این رمان معمایی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب دوستت دارم
در کتاب دوستت دارم (هیچچیز از نفرت به عشق نزدیکتر نیست) چهار زندگی، چهار سرنوشت، چهار زن، چهار راهوروش عاشقی به هم گره خوردهاند. در این رمان، از عشق تا نفرت فقط یک قدم فاصله میبینیم و میبینیم که چطور اتفاقهایی هر چند بهظاهر بیاهمیت، میتواند زندگی آدمیان را زمین تا آسمان تغییر دهند و زیرورو کنند. این اثر صرفاً داستان یک عشق نیست؛ با اینکه نمیتوانیم اثر مستقیمی را که عشق بر سرنوشت هر یک از این شخصیتها داشته، انکار کنیم. «ماد»، «سولانژ»، «نیکل» و «آلیس» چهار زنی هستند که مسیر زندگیشان جایی با هم تلاقی پیدا میکند؛ گاه بهخاطر دوستداشتنشان و بیشتر بهخاطر نفرتشان. این رمان را بخوانید تا داستان این چهار نفر را بدانید.
خواندن کتاب دوستت دارم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر و قالب رمان معمایی پیشنهاد میکنیم.
درباره باربارا ابل
باربارا ابل نویسندهٔ داستانهای پلیسی است. او در سال ۲۰۰۲ برای رمان اولش به نام «غریزهٔ مادری»، جایزهٔ بهترین رمان پلیسی را در جشنوارهٔ کنگناک فرانسه گرفت. بسیاری از کتابهای او در فیلمنامههای تلویزیونی و سینمایی مورد استفاده قرار گرفته و به زبانهای مختلف ترجمه شده است. او بعد از رمان «معصومیت جلادان» و کتاب «من نمیدانم»، رمان «دوستت دارم» را بهعنوان دوازدهمین رمان خود نوشت. رمانهای باربارا ابِل جذاب و دوستداشتنی توصیف شده است؛ هر چند گاه پذیرش پایان بعضی از داستانهایش برای مخاطبان آسان نبوده است.
بخشی از کتاب دوستت دارم
«سیمون را درحالیکه دستهایش پشت سرش دستبند زده شده بود بهسمت پارکینگ کلانتری بردند. آقای لارشر و ولری از قبل به آنجا رفته بودند. چراغقوه هم دستشان بود. کنارشان آقایی که مسئول سگ جستجو بود منتظر ایستاده بود. آقای لارشر بعد از نشان کردن ماشین سیمون اول خودش دور ماشین گشتی زد و نگاهی سریع انداخت. سیمون توی مسیر شروع کرد به توضیح دادن و گفت که آنها اشتباه میکنند و نیت اصلیاش را برایشان توضیح داد. از بیگناهی دخترش حرف زد. مرتب میگفت باید او و دخترش را هرچه زودتر آزاد کنند چون فقط دچار یک اشتباه شدهاند و به دردسر و گرفتاری افتادهاند. علیرغم اینکه خیلی تلاش میکرد با حرفهایش آنها را متقاعد کند ولی خیلی آشفته و بیسروته حرف میزد. مرد بیچاره جانش داشت به لبش میرسید. طنین صدایش اضطراب و پریشانیاش را لو میداد. چشمانش که از خستگی قرمز شده بود، ناراحتی و ناامیدیاش، همه و همه خبر از حالوروزش میداد. البته دو مأمور پلیس کوچکترین توجهی به حرفهای او نمیکردند. وقتی سیمون پیش لارشر و ولری رسید، جستجو شروع شد. آقای لارشر توضیحاتی در مورد اختیاراتشان برای سیمون داد و همینطور قضیهای که او شاهدش بود را برایش توضیح داد. گفت که دارند ماشین او را در مورد قضیه خریدوفروش مواد مخدر میگردند چون سیمون الان مظنون به همکاری فعال در این قضیه است.
سیمون وقتی این اتهاماتی که به او وارد کردند را شنید، فریادی از سر تعجب و حیرت کشید.
شوخی میکنید؟ واقعاً فکر میکنید اگه من هر ارتباطی به این داستان داشتم، خودم با پای خودم میاومدم اینجا؟ واقعاً در اشتباهید!
آقای لارشر با لحنی تقریباً بیتفاوت جواب داد:
اینها چیزیه که بعداً معلوم میشه.
کلیدهای ماشین سیمون که قبل از بازداشتش از او گرفته بودند توی دست آقای لارشر بود. با فشار انگشت شستش قفلهای ماشین را باز کرد. چراغهای ماشین یک لحظه روشن شد و دو تا تک بوق بامزه از دزدگیرش به گوش رسید. انگار میخواست به این افراد ناشناس سلام کند. لارشر و ولری هر چهار تا در را باز کردند، شروع کردند به گشتن هرجا که فکرش را بکنی، داشبورد، بین صندلیها، داخل درها، زیر کفپوشهای ماشین، زیر روکش صندلیها، جیبهای کوچک روی آفتابگیرها و خلاصه هر گوشهای که میشد تصور کنی یک گوشی در آنجا میشود را گشتند به امید پیدا کردن هر چیزی که بتواند باعث پیشرفتشان در این تحقیق شود.»
حجم
۳۳۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۴۶ صفحه
حجم
۳۳۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۴۶ صفحه
نظرات کاربران
نیمه اول کتاب کاملا یکنواخت است و درباره ی زندگی چهار زن که جداگانه درباره آنها توضیح میده و از نیمه دوم کتاب ماجرای اصلی کم کم شکل گرفته و اینکه چگونه این چهار شخص به هم مربوط میشوند. برای