کتاب دوشیزه زیبای روس
معرفی کتاب دوشیزه زیبای روس
کتاب دوشیزه زیبای روس نوشتۀ آیناز اکرمی است. این رمان معاصر ایرانی را انتشارات متخصصان منتشر کرده است.
درباره کتاب دوشیزه زیبای روس
کتاب دوشیزه زیبای روس اولین تجربهٔ نویسندگی از آیناز کرمی است. این نویسنده همراه با خواهرش «آیسا»، در کلاس نقد فیلم نگارنده حضور پیدا کردند. در میان تمرینات کلاس از آیسا خواسته شد برای تابلوی «موج نهم» اثر «ایوان ایوازفسکی» داستانی بنویسد. حاصل کار آنها بسیار فراتر از سطح تمرینات کلاس و سایر هنرجویان از آب درآمد. در نوشتهٔ او چشمههای روشنی از نویسندهای باهوش با طبعی ظریف و پراحساس دیده میشد. داستان حاضر حاصل بسط و گسترش خلاقانهٔ همان تمرین نویسندگی از تابلوی «موج نهم» است. با خواندن این داستان و با علم به اینکه این اولین تجربهٔ او است، به ظرافت طبع و دقت بالا و احساسات او پی خواهید برد.
خواندن کتاب دوشیزه زیبای روس را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب دوشیزه زیبای روس
«بله، دریا یک دزد بود. یک دزد مکار! او با رقص موزون خود پدر را فراخوانده و او را پس نداده بود. تقریباً یک ماه میشد که با مادر به روستای ریوربوتس (riverboots) رفته بودند. دوروتی قبل از مرگ پدر هم از تاندر هیلز خوشش نمیآمد. آن شهر آبزده لعنتی همیشه طوفانی بود، ولی پدر و عمو تام و آرتور عاشق دریا بودند!
انگار آسمان هم متوجه ورود دوروتی به شهر شده بود. ابرها برای خوشامدگویی به جلو آمدند و باران با صدای مهیبی شروع به بارش کرد. دوروتی از ترس به مادر چسبیده بود. کلبهٔ عمو تام از دور به چشم میرسید. آن خانه از تمام شهر فاصله داشت، نزدیکترین خانه به دریا بود و روی سنگها صدفهایی که آرتور و دوروتی از ساحل جمع کرده بودند، به چشم میخورد.
وقتی به کلبه نزدیک شدند، دوروتی دیگر طاقت نیاورد و باعجله از کالسکه پیاده شد و تا خانه دوید. مسابقه بین او و دریا بود. یا او بهموقع به خانه میرسید یا طوفان او را میقاپید و به دریا میبرد. دوروتی با مشتهای کوچک و خیس به در کوبید. چند لحظه بعد آرتور در را باز کرد و با خوشحالی و هیجان دوروتی را در آغوش گرفت! انگارنهانگار طوفان سهمگینی پشت سر آنها داشت برایشان رجز میخواند!
خاله هلن شنل دوروتی را گرفت و با حوله او را خشک کرد، تمام این مدت آرتور داشت دربارهٔ ماهیگیری امروز صبح صحبت میکرد. چند دقیقه بعد صدای در آمد، مادر هم وارد خانه شد. با اینکه طوفان سرتاپایاش را خیس کرده بود، ولی برای کاترین این موضوع اهمیتی نداشت، او مادر را صمیمانه در آغوش گرفت.
کاترین با صدای پر از هیجان گفت: «وای ایلیای عزیزم! انگار سالها از آخرین دیدارمون میگذره! شهر بدون تو هیچ رنگی نداره!»
ایلیا هم که از سر ذوق اشک در چشمانش جمع شده بود، جواب داد: «اوه کاترین عزیز! مطمئن باش بدون تو سفرههای شام برای من و دوروتی بسیار حوصله سر بر شده!»
دوروتی دیگر صدای آنها را نمیشنید. او به کاترین و مادرش نگاه کرد. آنها مثل باران و دریا بودند، انگار لحظهشماری میکردند یکدیگر را در آغوش بگیرند! دوروتی هم آرزو داشت یکی از آن قطرههای باران باشد!
مادر پرسید: «آقای سیورث (Seaworth) کجاست؟»
آرتور بافاصله جواب داد: «الانهاست که برسه» و بعد با هیجان رو به دوروتی گفت: «میخوای با هم بریم پیشوازش؟»
دوروتی با اضطراب جواب داد: «تو این طوفان؟ معلومه که نه!»
«چه طوفانی؟! دریا فقط یکم حوصلش سر رفته، همین. مامان من میرم دنبال بابا!»
خاله هلن که میخواست دهانش را باز کند، دیگر دیر شده بود. آرتور مثل فنر از خانه در رفته بود.
دوروتی با نگرانی پرسید: «اتفاقی براش نمیافته؟»
خاله هلن لبخندی زد و گفت: «معلومه که نه! آرتور رو نمیشناسی؟ وقتی پاشو بذاره تو ساحل، دریا آروم میشه!»
همان لحظه صدای خنده کاترین و مادر از آشپزخانه آمد.»
حجم
۲۵٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۸ صفحه
حجم
۲۵٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۸ صفحه