کتاب پیرزنی که در چرخ و فلک زندگی می کرد
معرفی کتاب پیرزنی که در چرخ و فلک زندگی می کرد
کتاب «پیرزنی که در چرخ و فلک زندگی می کرد» نوشتۀ روت سیلوسترا و ترجمۀ مینا لزگی است و نشر افق آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب پیرزنی که در چرخ و فلک زندگی می کرد
رمان «پیرزنی که در چرخوفلک زندگی میکرد» با ماجراجویی شنبههای جو آغاز میشود. جو نام پسری است که ماجراجویی و کشف جهان را دوست دارد. شنبهها شلوغترین روزِ رستوران پدر جو است که خانوادگی در آن کار میکنند؛ بنابراین فرصت خوبی برای جو است که با قدمزدن تنهایی و کشف دنیای اطرافش را تجربه کند. او کاملاً مجهز است و فکر همهجا را کرده است. حتی سکهای دارد برای تماس با خانواده در موقعیتهای ضروری. بعد از کمی پیادهروی و پرسه در خیابانهایی که تابهحال نرفته بود، به جادهای گلی میرسد که به کورهراهی منتهی میشود. جو تصمیم میگیرد ادامه دهد، از بین علفهای بلند رد میشود ناگهان چیز عجیبی را جلوی خودش میبیند، یک چرخوفلک بزرگ قدیمی. در حال دورزدن اطراف این چرخوفلک عجیب بود که دری از وسط آن باز شد و سری از آن بیرون آمد و این صحنه شروع ماجراهای جو با این چرخوفلک جادویی است. حالا جو میداند شنبهها را کجا بگذراند.
رمان «پیرزنی که در چرخوفلک زندگی میکرد» اثری هیجانانگیز و مفرح برای کودکان ماجراجو است. نویسنده با توصیف دقیق جزئیات و صحنهها علاوهبر روایت داستان جو، به کودکان کمک میکند تا یاد بگیرند چطور دنیای اطرافشان را نگاه کنند. به آن یاد میدهد چقدر نگاه دقیق به جزئیات بهظاهر بیاهمیت گاهی میتواند حالخوبکن باشد. با توصیف جزئیات چرخوفلک کودک میتواند در ذهن خودش آن را تصور کند و یا با توصیف بوها و آبوهوای مسیری که جو از آن عبور میکند کودکان را وادار به فکرکردن و توجه به دنیای اطرافشان میکند.
دوستی شخصیت اصلی داستان با پیرزنی که به او تجربههای جادویی و هیجانانگیز میدهد علاوهبر سرگرمی اتفاقات تلخی هم به همراه دارد. این ترکیب به بچهها کمک میکند تا هم از ماجراهای جو و پیرزن لذت ببرند هم چیزهای فراوانی یادگیرند. چیزهایی مثل روبهروشدن با موقعیتهای غمانگیز زندگی.
خواندن کتاب پیرزنی که در چرخ و فلک زندگی می کرد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران رمانهای ماجراجویی و هیجانانگیز و همچنین کودکان و نوجوانانی که شیفتۀ کشف جهان هستند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب پیرزنی که در چرخ و فلک زندگی می کرد
«زیر لب گفت: «چرخوفلک! این یک چرخوفلک است!» و به حیوانهایی که با میلههای مارپیچ فلزی به چرخوفلک وصل بودند، نگاه کرد. اشتباه نمیکرد. یک چرخوفلک واقعی و قدیمی بود. اما، آنجا چه میکرد؟ دورتادورش را علف و چمن پوشانده بودند و کمی هم کج بود. جو با خودش فکر کرد: این چرخوفلک سالهاست که اینجاست. آرام بهسمت چرخوفلک رفت، خیلی هیجانزده بود. تابهحال در هیچکدام از ماجراجوییهایش چنین چیزی کشف نکرده بود. جو آنقدر نزدیک رفت که میتوانست یکی از حیوانهای بزرگ چرخوفلک را بادقت نگاه کند: اسبی سیاه با چشمان خیره، پشت آن اسبی سفید و خالخالی و کنارش هم حیوانی شبیه گورخر که بیشترِ راهراههایش کمرنگ یا پاک شده بودند. کنار اسب خالخالی، پرندهٔ بزرگی دید که به نظرش، شبیه شترمرغ بود. بعد از آن یک زرافه و یک اژدها دید. اژدها آنقدر دراز بود که سه صندلی رویش گذاشته بودند. هر حیوان با میلهای مارپیچ و طلاییرنگ، به کف و سقف رنگارنگ چرخوفلک وصل شده بود.»
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه