کتاب زندان ذهن
معرفی کتاب زندان ذهن
کتاب زندان ذهن نوشتهٔ علی ولایی است و در نشر متخصصان به چاپ رسیده است.
درباره کتاب زندان ذهن
در شروع کتاب زندان ذهن راوی صحنههایی از کودکیاش را روایت میکند. کودکیای که سراسر آن با احساسات منفیای میگذشت که منشأ آنها اضطرابهای درونی او و استرسهای بیرونی حاصل از دعوای پدرومادرش بود. او حتی در همان کودکی به فکر کشتن خود افتاده بود. حس میکرد آنطور که باید دیده نمیشود و توجهی که مستحق آن است را دریافت نمیکند. اما با این وجود او آنچنان نگران از دست دادن پدر و مادرش بود که گاهی شبها از خواب بیدار میشد و نگاه میکرد تا مطمئن شود آن ها نفس میکشند.
کتاب زندان ذهن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به دوستداران داستانهای ایرانی پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب زندان ذهن
«پسرداییام گفت: چایی را بخوریم که خیلی کار دارم، بیا کمک کن، سریع تمام شود. قرار بود اتاقی برای درسخواندن او در حیاط بسازند. سال سوم راهنمایی شده بود. مهمانی و سروصدای خانه نمیذاشت خوب تمرکز کند و قول داده بودند اتاقی کوچک در حیاط برایش بسازند. فکر کردم برای همان میگوید برویم کار داریم... چاییام را سریع خوردم، لباس پوشیدم و بیرون رفتیم. وارد ستورخانه شدیم. چندین رأس گاو و گوسفند داشتند و بیشتر وقت روزمرهشان را پای آنها میگذاشتند. گفتم، چقد تغییر کرده سقف را تعمیر کردهاید. آغل جدید ساختهاید، در را عوض کردین. خیلی بهتر شده، حیوانات بیچاره هم مریض نمیشن.
بعد گفتم راستی اتاقت چه شد؟ ساختین یا نه؟ با لبخندی طعنهآمیز گفت: اولویت با گاو و گوسفندان است. دیگر جویای سؤال از او نشدم، میدانستم کار پدر مادرش است. به او قول داده بودند اتاقی بسازند؛ چون علاقه داشت به مطالعه و درسخواندن، اما چه فایده وقتش صرف زندگی روستاییاش میشد. یک سبک زندگی خاص بود. روشی برای از خود گذشتن و به طبیعت رسیدگیکردن.
من عاشق حیوانات و زمینهای کشاورزی بودم و عاشق زندگی در روستا که وقتم را در محیط سالمتر و زیباتر بگذرانم، اما پسرداییام ناراضی بود؛ چون عمرش صرف نگهداری از چیزهایی میشد که علاقه چندانی به آنها نداشت... احساس همدردی خاصی با او داشتم. هردو تنها بودیم. به یک دلیل دیگر نسبت به من بیتوجه بودند، با دلیل دیگر نسبت به او و این چرخه در هزاران خانه و خانواده وجود داشت.... به خانه بازگشتیم. با دستانی خاکی و لباسی مخصوص کارهای روزانهاش سر و صورتی نشسته و چشمانی که خسته بود از روزمرگیهایش. نگاههای بیهدف و بیمیلش به تمام آنجا مشخص بود نمیخواهد ادامه دهد، اما چه باید کرد؟ بعد از شام به اتاق او رفتم، کمی حرف زدیم و درددل کردیم.
با خندههای تلخی حقیقتهای زشت را طنزگونه بیان میکردیم و قهقهه میزدیم. از روزهای تاریک خودم در خانه به او میگفتم که چگونه تمام انرژی و وقتم را میبلعد و دیگر توانی برای ادامه ندارم.... از کسالت خودم در مورد غمهای تکراری که حتی حوصله گفتن آن را نداشتم، میگفتم. همیشه با متلکهایش همهچیز را خندهدار میکرد. آخر شب شد. رختخوابم را پهن کردم و دراز کشیدم. به سقف اتاق خیره شدم و با خودم میگفتم، همه مشکلات خودشان را دارند. علی، آرام باش و ادامه بده، یک روز بیدار میشوی و میبینی همه این مشکلات از بین رفته است.»
حجم
۷۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۱۴ صفحه
حجم
۷۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۱۴ صفحه