کتاب خانواده مارتن
معرفی کتاب خانواده مارتن
کتاب خانواده مارتن نوشتهٔ داوید فوئنکینوس و ترجمهٔ شهرزاد سلحشور است و نشر قطره آن را منتشر کرده است. تصور کنید نویسنده هستید و تصمیم میگیرید به خیابان بروید و دربارهٔ اولین کسی که در خیابان میبینید بنویسید. موضوع این کتاب هم همین است.
درباره کتاب خانواده مارتن
نويسندهای موفق که برای نوشتن داستان نياز به الهام دارد در جستوجوی قهرمان جديدش راهی خيابان میشود. او با دستمايهقراردادن شانسواقبالش، چالشی بزرگ را برای خود در نظر میگيرد: «شخصيت کتاب جديدم اولين فردی است که امروز در خيابان ملاقات میکنم.» اينچنين است که خانواده مارتَن و مادلن تريکوی هشتادساله، پيرزنی که به زوال عقل مبتلاست، بدل به قهرمانهای کتاب نويسنده میشوند. فوئنکينوس برای نوشتن هجدهمين رمانش اين رويکرد را بهعنوان «چشمپوشی از داستانگويی» در نظر میگيرد. او بااينکه شيفتهٔ قصهگويی است معتقد است داستان ساختن از هر زندگیای که پيش رويش قرار بگيرد از رمانی ساختگی جذابتر خواهد بود و بر اين باور است که با ورود يک نويسنده به هر خانوادهای رازها و شکافها بهسرعت سر باز میکنند و اين همان واقعيتی است که بسيار هيجانانگيز است.
خواندن کتاب خانواده مارتن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهایی دربارهٔ داستان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب خانواده مارتن
«برای اینکه اختلال خلق این ساعات آخر را کنار بزنم، پشت میز کارم برگشتم. توانایی لازم برای انجام وظیفه و عدول نکردن از قاعدهای که خودم تعیینش کرده بودم را به دست آورده بودم: هر شب از پیشرفتهای رمانم یادداشتبرداری کنم.
آنچه از شخصیتهایم میدانم
مادلن تریکو. با آمدن و غافلگیر کردنم در خانه نشان داد که بسیار پرجرئت است. از من درخواست کرد که او را در سفر به لسآنجلس همراهی کنم. من بعد از ردوبدل کردن چند پیام با ایو گریمبرت در فیسبوک، بلیت گرفتم. سادگی باورنکردنی این زنجیره حیرتزدهام کرده. پس از نوسانات خلقی مختلف، همچنان بسیار مشتاق تجربه کردن این تجدید دیدار هستم. اینکه دلیل رفتن ایو را بفهمم.
پاتریک مارتن. آشکارا میتوانیم اینطور در نظر بگیریم که دو لحن در مراودات ما وجود داشت. ناهاری دلچسب و حتی تقریباً دوستانه. او کاملاً وارد بازی شد و مسیر طیکرده و مشکلات حرفهای حال حاضرش را برایم تعریف کرد. مدیر جدیدش، ژان پل دژوآیو، او را فردا (چند ساعت پس از تحریر این خطوط) نزد خود فراخوانده است. به نظر میرسد او واقعاً از اخراج شدن هراس دارد. و بعد، مراوده درمورد زندگی زناشویی. او فکر میکند که من نمیتوانم درک کنم. باید درست باشد. در پایان، اعلان عشق نسبت به والری. متأسفانه رابطهٔ مبتنی بر اعتماد ما همین امشب وقتی که دید من دیروقت با همسرش به خانه برگشتهام، نقش بر آب شد. دیدن او که آنطور شاد و شنگول بازویم را گرفته بود، از کوره به درش برد. رابطهٔ ما بهوضوح به اتمام رسیده و او دیگر نمیخواهد که دربارهٔ خانوادهاش چیزی بنویسم.
والری مارتن. علاقهٔ ناگهانی نسبت به این شخصیت. من واقعاً از طرز رفتارش قدردانی میکنم. با وجود اینکه میخواست مدام از من پرسوجو کند، کل داستان زندگیاش را تسلیم من کرد. بهخصوص با روایت داستان طولانی و دردناکی که با خواهرش داشت. با فکر کردن دوباره به آن به نظرم کاملاً عجیب است که استفانی تأییدیهٔ دریافت را نگه داشته است. داستان تقریباً مشابهی را به یاد آوردم که در آن نیز فرد خطاکار به همین شیوه عمل کرده بود. شاید در برخی از جرایم احساس قدرت مطلقی وجود دارد، حسی که مانع از بین بردن شواهد خطای فرد میشود. شب به خاطر رفتار پاتریک درهم برهم/ تأسفآور به پایان رسید. دورهای دردناک و پیچیده. اصلاً نمیدانم چه اتفاقی بینشان خواهد افتاد.
ژرمی مارتن. من را برای کمک در تکالیف مدرسهاش فراخواند. فرصتی برای بازخوانی فرانسوآ ویلون در اختیارم قرار گرفت. تصدیق کردم که پل الوار را ترجیح میدهم. هنوز هم چشماندازی نسبت به او وجود ندارد.
لولا مارتن. بهشکلی غیرمنتظره آمد و دربارهٔ موضوعی بسیار خصوصی با من صحبت کرد: اولین ارتباطش با یک پسر. به نظرم عجیب بود ولی وقتی دوباره به آن نگاه میکنم، فکر میکنم فهمیدهام چه خبر است. چرا لولا چنین مأموریتی را به من سپرد؟ او که تا این لحظه از تحقیر کردن طرح من دست برنداشته. او با درخواست از من برای ملاقات دوستپسرش او را وارد رمان من میکند. چیزی که او را وامیدارد تا مسئولانهتر عمل کند. ما میتوانیم در زندگی به چیزهایی بپردازیم که اگر در کتابی مکتوب شوند دیگر قادر به انجامشان نیستیم. لولا متوجه مزیتی شد که میتوانست از جانب من بهعنوان یک نویسنده نصیب خود کند. برای اولین بار در زندگی حرفهایام، از طرف یکی از شخصیتهایم مورد سوءاستفاده قرار گرفتم.»
حجم
۲۲۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۶۸ صفحه
حجم
۲۲۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۶۸ صفحه
نظرات کاربران
داستان روایت قشنگی بود از دید نویسنده ست و بیشتر نویسنده افکارش رو درباره شخصیت ها میگه