کتاب شاهنامه فردوسی (کتاب هشتم)
معرفی کتاب شاهنامه فردوسی (کتاب هشتم)
کتاب شاهنامه فردوسی (کتاب هشتم) برگردان نثر از سیدعلی شاهری و ویراستهٔ فرمهر منجزی است و کتاب چ آن را منتشر کرده است. این کتاب شامل بخش پهلوانی؛ از داستان بیژن و منیژه تا پایان داستان جنگ دوازده رخ است.
درباره کتاب شاهنامه فردوسی (کتاب هشتم)
شاهنامه در وهلهٔ نخست ناجی زبان پارسی است. بعد از سلطهٔ عربها بر ایران، زبان فارسی بهتدریج جای خود را به زبان عربی داد؛ دانشمندان ایرانی رسالههای خود را به زبان عربی مینگاشتند و اگر فردوسی شاهنامه را نمیسرود، چهبسا ما نیز هماکنون به زبان عربی سخن میگفتیم و زبان شیرین پارسی بهدست فراموشی سپرده میشد.
گرچه عربها با خود دینی آوردند که ایرانیان را از ظلم و فسادی که دولت ساسانی را فراگرفته بود نجات میداد و ایرانیان آمادهٔ دریافت آیینی بودند که برایشان برابری و عدالت بههمراه میآورد و آنها از دین اسلام استقبال کردند، عربها پس از استیلا بر این سرزمین و افتادن خلافت بهدست خلفای فاسد بنیامیه که اسلام را از روح اصلی خود خالی کردند، انواع توهینها را به مسلمانان غیرعرب از جمله ایرانیان روا میداشتند. مردم ایران که در مقابل قدرت عربها خود را ضعیف میدیدند، ناچار پناه آوردند به افسانهها و گذشتهٔ خود تا با یادآوری تمدن و قهرمانیهای قوم خود، در ذهن خود هم که شده، به ایرانیبودنشان تفاخر کنند.
فردوسی با شاهنامه درحقیقت سند قومیت مردم ایران را سروده است. داستانهای شاهنامه در نزد مردم دورهٔ ساسانی در حکم تاریخ و گذشتهٔ آنان بود. این داستانها در زمان یزدگرد سوم با نام خداینامه تدوین شد و پس از فتح ایران توسط عربها، این کتاب از جمله کتابهایی بود که بهدست ابنمقفع، حکیم و ادیب ایرانی، به عربی ترجمه شد ولی نمیدانیم که خداینامه کِی و بهدست چه کسی به فارسی برگردانده شد؛ تنها مطلبی که در این مورد میتوان گفت این است که این کتاب مهمترین اثری بود که ایرانِ بعد از اسلام را به ایرانِ گذشته پیوند میداد.
نکتهٔ دیگر اینکه شاهنامه متعلق به یک کشور و ملت خاص نیست و همان گونه که اختراعات و اکتشافات را نمیتوان به یک کشور متعلق دانست، شاهنامه را هم نمیتوان منحصر به مرزهای ایرانزمین کرد؛ برگردان شاهنامه به بسیاری از زبانهای دنیا خود گویای این مطلب است.
زبانی که فردوسی برای سرودن شاهنامه برگزیده، بسیار ساده و روان است و داستانها آنچنان شیرین و جذاب هستند که خواننده گاه در کشاکش داستانهای آن خود را بهجای پهلوانان داستان گذاشته با آنها زندگی میکند؛ با خشم پهلوانان آن خشمگین میشود و با پیروزی پهلوانان آن احساس پیروزی و با اندوه و شادی آنها احساس غم و شادی میکند. همین امر باعث شده که سالها پردههای نقالی شاهنامه یکی از ارکان تفکیکناپذیر قهوهخانههای ایران باشد.
یکی دیگر از مسائلی که فردوسی خود را ملزم به رعایت آن میدید، پاکی زبان و عفت کلام است. در تمام شاهنامه حتی یک لفظ یا عبارت مستهجن دیده نمیشود و در جایی که میبایست بهخاطر ضرورت داستان مطلب شرمآوری بگوید، لطیفترین و زیباترین عبارات را برای آن مییابد، مثلاً در داستان ضحّاک آنجا که میخواهد بگوید پسری که به کُشتن پدر راضی شود حرامزاده است، چنین میسراید:
به خون پدر گشت همداستان
ز دانا شنیدستم این داستان
که فرزند بد گر بود نرّهشیر
به خون پدر هم نباشد دلیر
مگر در نهانی سخن دیگر است
پژوهنده را راز با مادر است
و در داستان زال و رودابه آنجا که این دو بههم میرسند، میگوید:
همی بود بوس و کنار و نبید
مگر شیر کو گور را نشکرید
حتی در داستان رستم و تهمینه که بهاقتضای طبیعت در شرایط جبر پیش آمده، راضی نمیشود که پهلوان او مغلوبِ نفس شده و از حدود شرعی تجاوز کند. تهمینه در دل شب، درحالیکه رستم خواب است، بهبالین او میرود و خود را در اختیارش میگذارد، با آنکه رستم مسافر بوده و تنها یکشب در آنجا اقامت داشت، واجب میداند که موبدی حاضر شده تا او را از پدر خواستگاری کند.
دربارهٔ شاهنامه و فردوسی هر چه بیشتر بگوییم باز هم ناگفتههای بسیاری باقی است. نکتهٔ آخر اینکه شاهنامه نهتنها بهعنوان یک دیوان شعر حماسی و یک شاهکارِ ادبی بینظیر ارزشمند است، بلکه آن را از هر جنبهای که مورد بررسی قرار دهیم دارای قدر و منزلتی والاست. شاهنامه سرشار از حکمت، پند و اندرز و حتی نکاتِ پزشکی است. رستم اولین نوزادی است که با عمل سزارین بهدنیا میآید و حکیم سخن چنان با مهارت و از زبان سیمرغ آن را شرح میدهد که گویی خود جراحی زبردست است و برخلاف گفتهٔ مشهور که بهخاطر تولد سزار روم این عمل سزارین نام گرفته، هنوز هم در نقاطی از سیستان و بلوچستان این گونه تولدی، موسوم به تولد رستمی است.
این مجموعه شامل تمام شاهنامه است که برای راحتی خوانندگان جوان که به تاریخ و تمدن کشور خود علاقه دارند و میخواهند با شاهنامه آشنا شوند، به نثر ساده (در حد توان) برگردانده شده و در سه بخش شامل:
۱. بخش اساطیری
۲. بخش پهلوانی
۳. بخش تاریخی
تنظیم شده است. بخش اساطیری از پادشاهی کیومرث شروع شده و تا مرگ فریدون ادامه دارد.
بخش پهلوانی از پادشاهی منوچهر و ظهور خاندان سام شروع میشود و تا مرگ رستم و فرزندش فرامرز ادامه دارد.
بخش تاریخی که با پادشاهی بهمن فرزند اسفندیار شروع شده تا مرگ یزدگرد و تسلط عربها بر ایران ادامه مییابد.
خواندن کتاب شاهنامه فردوسی (کتاب هشتم) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ نوجوانان و جوانان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب شاهنامه فردوسی (کتاب هشتم)
«بیژن آمادهٔ رفتن شد و بر سر کلاه نهاد و کمربند بست و با فریاد، گرگین پسر میلاد را که با او همآورد و همزور بود، فراخواند. آنگاه بههمراه یوز و باز شکاری از بارگاه شاه برای شکار به آن راه دراز قدم گذاشتند. بیژن میرفت و مانند پیلی کف بر لب آورده بود و در راه مشغول بریدن سر گورخر و آهوان شد. قوچهای دشت از چنگال یوزهای شکاری همه پهلودریده افتاده بودند. بیژن مانند تهمورث دیوبند سر گورخران را با خم کمندش به بند میآورد. آهوان در چنگ بازهای شکاری بودند و خون آنها از آسمان بر برگ درختان میپاشید. به همین ترتیب تمام راه را طی کردند و در طول راه، دشت برایشان چون باغ مینمود. وقتی بیژن به بیشه نگاه کرد، از خشم، خون در رگهایش بهجوش آمد. گرازها با شتاب و بدون آنکه بدانند بیژن به قصد آنها بر اسب زین گذاشته، میدویدند. بیژن و گرگین به آن بیشه رسیدند و در آنجا فرود آمدند. آتشی هولناک برافروختند و کنارش نشستند و هیزم بسیار سوزاندند. خیکی پُر از می با آنها بود. گورخر بزرگ و مادهای را گرفتند و آن را بر روی آتش کباب کردند و خوردند و میل به نوشیدن شراب کردند. پس به جام باده دست بردند و مدتی با شادمانی با هم گذراندند. وقتی چهرهٔ هردو از نوشیدن شراب گلگون شد، گرگین میل به خواب کرد و به جستوجوی جایی برای خوابیدن پرداخت. بیژن به او گفت: «من خوابم نمیآید. تو نیز ای برادر! مخواب و کمی صبر کن تا کار را
تمام کنیم و دل شاه را از این غم برهانیم. وقتی من با تیر در گرازها درآویختم، تو به نزدیک آن آبگیر برو و وقتی از آن بیشه خروش برآمد، تو گُرز گرانت را بردار و بههوش باش تا هرکدام از آنها که از چنگم گریخت، با یک ضربه سرش را از تن جدا کنی.»
گرگین پهلوان به بیژن گفت: «ما چنین قراری با شاه نداشتیم. گوهرها و طلاها و نقرهها را تو برداشتی و این تو بودی که برای این جنگ کمر بستی، حال از من چنین کمکی مخواه؛ زیرا من وظیفهای جز این ندارم که اینجا را به تو نشان بدهم.»
وقتی بیژن چنین شنید، خشمگین شد؛ طوریکه گویی دنیا در نظرش تیره و تار شده بود. پس مانند شیری به درون بیشه رفت و کمان را به زه کرد. مانند رعد بهسختی غرّید و مانند باران، تیر فروریخت. مانند پیلی مست بهدنبال خوکها میرفت؛ درحالیکه شمشیری آخته در دستش بود. خوکها بهسوی او تاختند و زمین را با دندانهایشان کندند. از دندان آتش میافروختند؛ طوریکه گویی میخواهند تمام دنیا را بسوزانند.
گرازی مانند اهریمن حمله کرد و زره بیژن را بر تنش درید و مانند پولاد که بر سنگ سخت بکوبند، دندانش را بر درخت کوبید. آتشی در آن جنگ برپا شد و دود از آن مرغزار برآمد. بیژن چنان شمشیرش را بر سر آن گراز زد که تن پیلپیکرش به دونیم شد. باقی گرازها مانند روباه، از زخم شمشیر بیژن مجروح و از جنگ با او سیر شدند. بیژن سر آنها را با شمشیر بهخواری برید و آنها را بر فتراک اسبش بست تا دندانهای آنها را برای شاه ببرد و اجسادشان را در میان راه بیندازد. برای اینکه به پهلوانان ایرانی هنرش را نشان دهد، از آن خوکهای وحشی سر جدا میکرد.»
حجم
۱۸۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
حجم
۱۸۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه