دانلود و خرید کتاب عاشقانه اعتراف میکنم بهناز صفری
تصویر جلد کتاب عاشقانه اعتراف میکنم

کتاب عاشقانه اعتراف میکنم

نویسنده:بهناز صفری
دسته‌بندی:
امتیاز:
۱.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب عاشقانه اعتراف میکنم

کتاب عاشقانه اعتراف میکنم نوشتهٔ بهناز صفری است. انتشارات آراسبان این رمان ایرانی را منتشر کرده است.

درباره کتاب عاشقانه اعتراف میکنم

کتاب عاشقانه اعتراف میکنم رمانی ایرانی نوشتهٔ بهناز جعفری است. نویسنده در این رمان از راوی سوم‌شخص استفاده کرده است. داستان این رمان از جایی آغاز می‌شود که یک منشی دختری را می‌بیند که شال سرخابی روی سرش است و نیمی از موهای زیتونی جلوی سرش از شالش بیرون زده بود. صورتش آرایش چندانی ندارد، اما زیبا است. پوستی سفید و صاف دارد و از چشم‌های عسلی‌اش می‌توان شیطنتش را تشخیص داد. دختر برای کار وکالت در مؤسسهٔ حقوقی؟ با دفتر مردی به نام «آقای نامدار» رفته است و منشی بر این عقیده است که با این شکل از پوشش و ظاهر بعید است آقای نامدار دختر را قبول کند. در نهایت نامدار چه تصمیمی می‌گیرد؟ چه ماجراهایی پیش روی دختر است؟ این رمان را بخوانید تا بدانید. این رمان در ۳۸ فصل نگاشته شده استو

خواندن کتاب عاشقانه اعتراف میکنم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های ایرانی و علاقه‌مندان به قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب عاشقانه اعتراف میکنم

«جانان نگاهِ خسته‌اش را سمت پدرش چرخاند و با صدایی که از بی رمقی و استیصال می‌لرزید از جمشید اجازه گرفت تا برای آخرین بار به محل کارش برود و وسایلش را جمع کند. جمشید با اکراه درخواست او را پذیرفت. به شرطی که غروب بعد از رفتن همکارانش به آنجا برود و هر آن‌چه را که دارد را با خودش بیاورد.

جانان با آقای محسنی هماهنگ کرد که غروب بعد از رفتن همهٔ همکاران او آنجا باشد.

اما آقای محسنی با ابراز شرمندگی گفت: «خانم یکتا من امشب خونهٔ یکی از دوستان دعوتم و دو ساعتی مرخصی گرفتم. ولی کلید رو دستتون می‌رسونم شما برید کارتون رو انجام بدید و کلید رو بدید واحد بغلی به آقای قربانی من ازشون می‌گیرم.»

جانان ناچارا این موضوع را پذیرفت و سر راهش کلیدِ در موسسه را از آقای محسنی گرفت. او وقتی مطمئن شد همه رفته‌اند، به خصوص این‌که رفتن امیرارسلان را دید با دلی گرفته و نگاهی مه‌آلود از پله-ها بالا رفت. کلید را در قفل چرخاند و وارد سالن شد.

نگاهِ بی رمقش را در سراسر آنجا چرخاند و آهی از ته سینه‌اش بیرون آمد. باورش نمی‌شد برای آخرین بار است که آنجا ایستاده و همه‌چیز را تماشا می‌کند. قلبش از درد فشرده شده و ریتم ناموزنش به گوشش می‌رسید. پاهایش مثل قیر در زمین چسبیده و سنگینی تنش را احساس می‌کرد. نگاهش را سمت اتاق امیرارسلان کشاند. می‌دانست در اتاقش را بعد از رفتنش قفل می‌کند؛ اما تا نزدیکی‌هایش قدم برداشت و دستش را روی در بستهٔ اتاق گذاشت. نگاهش سمفونی غم داشت و اشک‌هایش غمگین‌ترین مرثیه دنیا را برایش سر داده بود. حس کرد از پشت درِ اتاق و بدون حضور امیرارسلان گرمای تنش را احساس می‌کند. بوی عطرش را می‌فهمد و نگاهِ خاص و معنا دارش روی صورتش سنگینی می‌کند.

زیر گلویش گوله کوچکی از بغض نباریده‌اش متورم شده بود. هجوم افکار منفی بود که زخمه به جانش می‌زد و تنش به ارتعاش افتاده بود. دیگر تاب ماندن و اشک ریختن نداشت. غمش عظیم‌تر از آن بود که او را از پای در نیاورد. برای این‌که تلفن‌های پشت سرهم امیرارسلان را جواب ندهد از صبح موبایلش را خاموش کرده بود.

سمت اتاق کار خودش رفت. هنوز هم باورش نمی‌شد دوران کاری و عاشقی‌اش چه زود به ته خط رسیده بود. یاد اولین روز کاری‌اش افتاد. یاد نگاه‌های تخس و پر تردید امیرارسلان، سوال پیچ کردن‌هایش و آزمودنش، اما حالا آزمون عشق چنان عرصه را بر او تنگ کرده بود که تمام آزمون‌های زندگی در برابر این امتحانِ سخت، کوچک و پیش پا افتاده بود.»

کاربر 4326767
۱۴۰۳/۰۸/۱۴

سلام اسم رمانی که در ادامه ی این داستانه چیه

حجم

۷۷۷٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۷۹۲ صفحه

حجم

۷۷۷٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۷۹۲ صفحه

قیمت:
۱۹۰,۰۰۰
۵۷,۰۰۰
۷۰%
تومان