کتاب وقتی مهتاب گم شد
معرفی کتاب وقتی مهتاب گم شد
کتاب وقتی مهتاب گم شد حاصل مصاحبه و تدوین بهوسیلهٔ حمید حسام است. انتشارات سوره مهر این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر، خاطرات «علی خوش لفظ» را در بر دارد؛ فردی که به تعبیر همرزمانش «علی خوشرفیق» نام دارد. او کسی است که پس از ۱۱ بار مجروح شدن با تیر، ترکش، موج و شیمیایی، دیگر نمیتواند روی تخت بیمارستان بنشیند. تیر کالیبر تانک، در آوردگاه شلمچه و کربلای ۵، پس از ۲۶ سال، همسایۀ نخاع او است.
درباره کتاب وقتی مهتاب گم شد
کتاب وقتی مهتاب گم شد، به گفتهٔ حمید حسام، روایت خاطرات «علی خوش لفظ» در قالب تاریخ شفاهی است؛ «واقعی، صادقانه، متکّی بر اسناد و بینیاز از نازکاندیشی خیال، حتی در آن شبِ شوکرانی».
کتاب حاضر، یک قصه، داستانپردازی و یا اسطورهسازی نیست؛ بلکه واقعیتی است که به اساطیر هم مانند است؛ واقعیت زندگی و رزم مردی که «خود واقعیاش» را در «شبی که مهتاب گم شد»، پیدا کرد.
خواندن کتاب وقتی مهتاب گم شد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران کتابهای خاطرات و زندگینامه پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب وقتی مهتاب گم شد
«رفیقی داشتم که میگفت: «اینجا ـ جزیرۀ مجنون ـ جای دیوانههاست. دیوانههایی که عاشقاند. عاشقانی که میخواهند از راه میانبُر به خدا برسند.»
تابستان سال ۱۳۶۵ بود و من با این رفیق راه، راه را گم کرده بودم. کجا؟ در جزیرۀ مجنون؛ وقتی که از خط برمیگشتیم. همان دمدمای صبح. گرما بالای سی درجه بود و رطوبت هوا بالای هفتاد درصد و ما برای رهایی از گرما و شرجی، بالاپوشمان، فقط یک زیرپیراهن سفید و خیس بود.
آنجا، کسی را دیدم که کلاه پشمی زمستانی را تا پایین ابرو پایین کشیده و کنار نیزارها دراز به دراز خوابیده بود. نگاه عاقل اندر سفیهی به او کردم و به رفیقم گفتم: «راست گفتی که مجنون جای دیوانههاست.»
رفیق راه ـ جلیل شرفی ـ گفت: «فعلاً چارهای نیست جز اینکه مسیر و راه را از این عاقل دیوانهنما بپرسیم. از نیروهای اطلاعات عملیات است و بلدِ راه.»
پرسیدم: «اخوی، ما راه را گم کردهایم. سهراه همت کدام طرف است؟»
دو کلمه بیشتر نگفت: «مستقیم برو، میرسی به همت.»
آن قدر بیخیال و بیمحل این دو کلمه را ادا کرد که از او خوشم نیامد. در پاسخ خِسّت به خرج داده بود. ولی همین دو کلمۀ مختصر را با رفیق راهم ـ جلیل شرفی ـ عقب جلو کردیم و سه معنی ژرف از آن بیرون کشیدیم؛ اول اینکه، راه رسیدن به همت راه مستقیم است. دوم اینکه رسیدن به راه مستقیم، همت میخواهد. و سوم اینکه راه همت، راه مستقیم است و راه مستقیم راه همت. تمام این جملات به یک نتیجه و مقصد میرسید.
یک ماه بعد، همان جا، از جزیرۀ مجنون، رفیق راهم ـ جلیل شرفی ـ رفت پیش حاج همت و آسمانی شد.»
***
«عملیات کربلای ۵ آغاز شد. بهرام در پادگان ماند و من شبانه برای پیوستن به گردان، خودم را به منطقه رساندم. نرسیده به نقطۀ عزیمت نیروها، یک گلوله توپ شیمیایی مقابلم منفجر شد و مثل قارچ از زمین بالا آمد. چپ و راست آبگرفتگی بود و تنها راه همین جادۀ خاکی بود که مرا به پشت کانال پرورش ماهی میرساند. ماسک ضدگاز شیمیایی همراهم نبود. چارهای نداشتم. با تویوتا از وسط دود شیمیایی رد شدم و کمی آن طرفتر به تهوع افتادم و بهسختی خودم را تا پای اسکله رساندم. جایی که قبل از عملیات نقطۀ رهایی بود و حالا با جلو رفتن بچهها حکم محل تخلیۀ مجروحان و شهدا را داشت. باران آتش دشمن بیامان میریخت. چشم من میان آن همه مجروح و شهید دنبال کسی بود که از موقعیت جلو سؤال کنم. از بچههای گروهان رضا نعیمیان را دیدم. پیک بهرام مبارکی بود. روی برانکارد خوابیده و چون تیر زیر گلویش را پاره کرده بود نمیتوانست حرف بزند. یک قایق نزدیک شد. باز هم پر از مجروح و شهید. داخل آن عباس علافچی بود. تیر به کتف عباس خورده و از پشتش بیرون آمده بود، اما سرپا و سرحال نشان میداد. بهزور به عقب فرستاده بودندش. مرا که دید گفت: «علی، برو جلو. برو.»»
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۶۵۱ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۶۵۱ صفحه
نظرات کاربران
کتابی عالی.جمله خوب کتاب:اگر میخواهید از سیم خار دار رد شوید،اول باید از سیم خاردار نفس عبور کنید😭😭 و من الله توفیق
این کتاب چون برگرفته از خاطرات روزمره شهید خوش لفظ درهمان زمان و باذکر جزییات کاملا صاف صادق و بی ریا بود نوشته ای بی نظیر داشت کاملا خواننده رو در اون شرایط میبرد و لحظاتش را میتوانستم حس کنم،واقعا
فهمیدم شهید حاج قاسم نوشته ای برای این کتاب داره با کنجکاوی شروع کردم بخوندنش... کتاب طولانی بود چشمام (چون عینکی ام)درد میگرفت ولی شور خاص داشت بعضی جاهاش باخنده سرکردم بعضی جاهاش بغض واشک.. چه خاطره ای شد .. برای منی که عااشق تماشای
کتاب عالی بود. به نظرم یک کتاب منحصر به فرد در میان کتاب های دفاع مقدس است زیرا رسالتش نه فقط روایتگری جنگ بلکه بالاتر از آن روایتگری نفس است. راهنمایی است برای گذشتن از منیت ها و مخلصانه خدایی
روح همه ی شهدا شاد
هیچ وقت فکر نمیکردم یک کتاب از یک فیلم سینمایی برام جذابتر باشه... در یک کلام: لذیذ بود
علی آقا شهادتت مبارک
دارم با این کتاب زندگی میکنم تموم شهدا و رزمنده ها شدن عضوی از من شدن تیکه ای از قلبم وقتی کتابو میخونم حس میکنم اونجام انگار مناطق عملیاتی با بچه های اطلاعات داریم میریم گشت و شناسایی... من قبل از
بنظر من ، این شهید زنده به امر خداوند باید زنده میموند تا به امثال منه دهه هفتادی که هیچ تصوری از جنگ تن ب تن ندارن بفهمونه وجب به وجب خاک کشورم مقدسه.چون با خون بهترین بندگان خدا حفظ
عالی بود کتابی خوش بیان، خوش نوشتار خوش معنویت، خوش رزم، خوش شجاعت، خوش شوخی خدایش بیامرزاد شهیدی بود که زنده ماند تا بعد از سی سال تلنگری به من بدهد که کجای کاری؟! اینها یک شبه ره هزار ساله رفتند. من المومنین رجال صدقوا