دانلود و خرید کتاب صوتی وقتی مهتاب گم شد
معرفی کتاب صوتی وقتی مهتاب گم شد
کتاب صوتی وقتی مهتاب گم شد نوشتهٔ حمید حسام است. انتشارت سوره مهر آن را منتشر کرده است. این اثر صوتی خاطرات «علی خوش لفظ» را در بر دارد؛ فردی که به تعبیر همرزمانش «علی خوشرفیق» نام دارد. او کسی است که پس از ۱۱ بار مجروحشدن با تیر، ترکش، موج و شیمیایی دیگر نمیتواند روی تخت بیمارستان بنشیند. تیر کالیبر تانک، در آوردگاه شلمچه و کربلای ۵، پس از ۲۶ سال، همسایۀ نخاع او است.
درباره کتاب صوتی وقتی مهتاب گم شد
کتاب صوتی وقتی مهتاب گم شد به گفتهٔ حمید حسام، روایت خاطرات «علی خوش لفظ» در قالب تاریخ شفاهی است؛ «واقعی، صادقانه، متکّی بر اسناد و بینیاز از نازکاندیشی خیال، حتی در آن شبِ شوکرانی».
کتاب حاضر، یک قصه، داستانپردازی و یا اسطورهسازی نیست؛ بلکه واقعیتی است که به اساطیر هم مانند است؛ واقعیت زندگی و رزم مردی که «خود واقعیاش» را در «شبی که مهتاب گم شد»، پیدا کرد.
شنیدن کتاب صوتی وقتی مهتاب گم شد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
شنیدن این کتاب صوتی را به دوستداران کتابهای خاطرات و زندگینامه پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب صوتی وقتی مهتاب گم شد
«عملیات کربلای ۵ آغاز شد. بهرام در پادگان ماند و من شبانه برای پیوستن به گردان، خودم را به منطقه رساندم. نرسیده به نقطۀ عزیمت نیروها، یک گلوله توپ شیمیایی مقابلم منفجر شد و مثل قارچ از زمین بالا آمد. چپ و راست آبگرفتگی بود و تنها راه همین جادۀ خاکی بود که مرا به پشت کانال پرورش ماهی میرساند. ماسک ضدگاز شیمیایی همراهم نبود. چارهای نداشتم. با تویوتا از وسط دود شیمیایی رد شدم و کمی آن طرفتر به تهوع افتادم و بهسختی خودم را تا پای اسکله رساندم. جایی که قبل از عملیات نقطۀ رهایی بود و حالا با جلو رفتن بچهها حکم محل تخلیۀ مجروحان و شهدا را داشت. باران آتش دشمن بیامان میریخت. چشم من میان آن همه مجروح و شهید دنبال کسی بود که از موقعیت جلو سؤال کنم. از بچههای گروهان رضا نعیمیان را دیدم. پیک بهرام مبارکی بود. روی برانکارد خوابیده و چون تیر زیر گلویش را پاره کرده بود نمیتوانست حرف بزند. یک قایق نزدیک شد. باز هم پر از مجروح و شهید. داخل آن عباس علافچی بود. تیر به کتف عباس خورده و از پشتش بیرون آمده بود، اما سرپا و سرحال نشان میداد. بهزور به عقب فرستاده بودندش. مرا که دید گفت: «علی، برو جلو. برو.»»
***
«رفیقی داشتم که میگفت: «اینجا ـ جزیرۀ مجنون ـ جای دیوانههاست. دیوانههایی که عاشقاند. عاشقانی که میخواهند از راه میانبُر به خدا برسند.»
تابستان سال ۱۳۶۵ بود و من با این رفیق راه، راه را گم کرده بودم. کجا؟ در جزیرۀ مجنون؛ وقتی که از خط برمیگشتیم. همان دمدمای صبح. گرما بالای سی درجه بود و رطوبت هوا بالای هفتاد درصد و ما برای رهایی از گرما و شرجی، بالاپوشمان، فقط یک زیرپیراهن سفید و خیس بود.
آنجا، کسی را دیدم که کلاه پشمی زمستانی را تا پایین ابرو پایین کشیده و کنار نیزارها دراز به دراز خوابیده بود. نگاه عاقل اندر سفیهی به او کردم و به رفیقم گفتم: «راست گفتی که مجنون جای دیوانههاست.»
رفیق راه ـ جلیل شرفی ـ گفت: «فعلاً چارهای نیست جز اینکه مسیر و راه را از این عاقل دیوانهنما بپرسیم. از نیروهای اطلاعات عملیات است و بلدِ راه.»
پرسیدم: «اخوی، ما راه را گم کردهایم. سهراه همت کدام طرف است؟»
دو کلمه بیشتر نگفت: «مستقیم برو، میرسی به همت.»
آن قدر بیخیال و بیمحل این دو کلمه را ادا کرد که از او خوشم نیامد. در پاسخ خِسّت به خرج داده بود. ولی همین دو کلمۀ مختصر را با رفیق راهم ـ جلیل شرفی ـ عقب جلو کردیم و سه معنی ژرف از آن بیرون کشیدیم؛ اول اینکه، راه رسیدن به همت راه مستقیم است. دوم اینکه رسیدن به راه مستقیم، همت میخواهد. و سوم اینکه راه همت، راه مستقیم است و راه مستقیم راه همت. تمام این جملات به یک نتیجه و مقصد میرسید.
یک ماه بعد، همان جا، از جزیرۀ مجنون، رفیق راهم ـ جلیل شرفی ـ رفت پیش حاج همت و آسمانی شد.»
زمان
۱۵ ساعت و ۱۷ دقیقه
حجم
۸۴۰٫۳ مگابایت
قابلیت انتقال
دارد
زمان
۱۵ ساعت و ۱۷ دقیقه
حجم
۸۴۰٫۳ مگابایت
قابلیت انتقال
دارد
نظرات کاربران
من نسخه چاپی کتابو دارم. واقعاکتابی بود که خواننده رو دنبال خودش میکشاند. عالی👍👍👍 و چه افتخاری برای یک کتاب بالاتر از این که رهبرمون اونو خونده باشه
روح حاج علی خوش لفظ شاد و همه آنها که رفتند تا امروز ما بمانیم! کتاب خیلی روان است و جذاب. خاطرات جنگ وقتی این طور روان و بدون سانسور و شعارزدگی های متداول روایت می شوند خیلی تکان دهنده
علی آقا شهادتت مبارک
درجه یک، جذاب و بسیار آموزنده ❤️♥️❤️
کتاب وقتی که مهتاب گم شد یکی از بهترین و پر جاذبه ترین کتابهای دفاع مقدس هست .من هر چند صفحه ای که می خوندم باید کمی استراحت می کردم انقدر که قلبم به درد می اومد و دلم می
سلام به همه عزیزان. من از قم به کرمانشاه می آمدم و کتاب صوتی وقتی مهتاب گم شد را گوش می کردم. خیلی گریه کردم وقتی نزد مادرم رسیدم ازش التماس کردم که یه حاجتی دارم از خدا بخواه برآورده
واقعا حالم رو خوب کرد
اینان خون دادن و کسی ارزش خون های آنان را نمیداند . این کتابها باید دهه هفتاد برای دهه شصتی ها در کتابهایشان می آمد نه اینطور غریبانه و پس از کلی ایجاد ابهام و از یاد رفتن رشادت های
بسسسسسسسسیار عالی
عالی . هم قلمش خوب بود هم صوتش