
کتاب قصه عشق
معرفی کتاب قصه عشق
کتاب قصه عشق نوشتهٔ رابرت ج. استرنبرگ و ترجمهٔ مژگان جمالی است. انتشارات کتیبه پارسی این کتاب را منتشر کرده است.
درباره کتاب قصه عشق
کتاب قصه عشق به بررسی مفهوم عشق از دیدگاه روانشناختی میپردازد. نویسنده، رابرت جی استرنبرگ، با مرور نظریههای مختلف خود درباره عشق (از جمله نظریه روانسنجی عشق و نظریه مثلث عشق) به این نتیجه میرسد که عشق را میتوان در قالب «قصهها» تحلیل کرد. او معتقد است افراد ناخواسته جذب کسانی میشوند که قصههای عاشقانهشان مشابه یا مکمل قصه خودشان باشد. این کتاب با ارائه نمونههای واقعی (با تغییر نامها و جزئیات) به خوانندگان کمک میکند تا درک بهتری از دلایل موفقیت یا شکست روابط عاطفی پیدا کنند.
خواندن کتاب قصه عشق را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای تمام کسانی که به درک عمیقتر روابط عاطفی و ماهیت عشق علاقه دارند مناسب است. چه دانشجویان روانشناسی، چه متخصصان این حوزه، و چه افراد عادی که به دنبال تحلیل روابط شخصی خود هستند، میتوانند از دیدگاه علمی و در عین حال قابل فهم این کتاب بهره ببرند. استرنبرگ با زبانی روشن و مثالهای ملموس نشان میدهد که چرا برخی روابط پایدار میمانند و برخی دیگر شکست میخورند. اگر شما هم مانند نویسنده بارها از خود پرسیدهاید «چرا این رابطه موفق نشد؟» یا «چرا عاشق فلان شخص شدم؟»، این کتاب میتواند چارچوبی نوین برای یافتن پاسخها در اختیارتان بگذارد.
بخشی از کتاب قصه عشق
«بیستوهشت سال است که زَک و تامی ازدواج کردهاند. تمام این سالها دوستانشان پیشبینی میکردند که آنها یک روز از هم جدا میشوند. پیشبینیهایشان کاملاً معقول بود. تامی مدام زک را تهدید میکرد که ترکش میکند. زک هم سریع جوش میآورد و میگفت که هیچ چیز بیشتر از این خوشحالش نمیکند. زک و تامی همیشه در حال دعوا هستند. صدای جروبحثهایشان آنقدر بلند است که دوستانشان احساس شرمندگی میکنند. بهنظر آنها رابطهای بدتر از این نمیتواند وجود داشته باشد و تنها چیزی که این زوج را کنار هم نگه داشته، مسائل جنسی است.
از طرف دیگر والِری و لئونارد از هم جدا شدهاند ولی هیچکدام از کسانی که آنها را میشناسند نمیتوانند دلیل آن را بفهمند. ازدواج آنها کاملاً موفّق بنظر میآمد. البته از این دست ازدواجها در اطرافمان زیاد دیدهایم. مادامیکه دو طرف، دردها و مشکلات رابطهشان را پنهان میکنند خوشبخت بهنظر میرسند. اما جالب اینجاست که خود والری و لئونارد هم احساس خوشبختی میکردند و همیشه این را به همدیگر و به دوستانشان میگفتند. حتّی بچههایشان میگفتند "پدر و مادر هیچوقت دعوا نمیکردند و کل جرّوبحثهایشان در مخالفتهای جزئی خلاصه میشد".
بالاخره لئونارد در محل کارش با زن دیگری آشنا شد و از والری جدا شد. او کمی دستپاچه بود و بخاطر این کارش احساس شرمندگی میکرد. توجیهش این بود که بالأخره عشق واقعیاش را پیدا کرده است. اما در خلوت خودش، اعتراف میکرد که در مورد والری هم همین حس را داشته ولی به مرور رابطه برایش عادی شده است. اواخر، پیش مشاور میرفت تا بتواند از اتّفاقی که دارد می افتد سر در بیاورد.
عقل سلیم پیشبینی میکرد که، تامی و زک از هم جدا میشوند و والری و لئونارد با خوبی و خوشی کنار هم زندگی میکنند. اما سرنوشت آنها بر خلاف پیشبینیهای منطقی ما پیش رفت و نظریهٔ پشت این پیشبینیها نتوانست اتّفاقی را که افتاده توجیه کند. آیا راهی هست که بتوانیم بفهمیم چه اتّفاقی برای این زوجها افتاد؟
قصّههای عاشقانه
یک راه برای درک رفتار این قبیل زوجها این است که ببینیم هرکدام، چه قصّههایی در مورد عشق موجود در رابطهشان و عشق ایدهآلشان دارند. این قصّهها ممکن است کاملاً مشابه یا متفاوت باشند. سؤالی که برای من پیش آمده بود این بود که آیا ممکن است تداوم یک رابطه به میزان همخوانی قصّه عشق موجود در آن با قصّه عاشقانهای که هر کدام از زوجین در ذهنشان پرورش دادهاند بستگی داشته باشد. بهعنوان مثال اگر کسی خواهان عشق رمانتیک و افسانهای باشد اما قصّه رابطهاش جنگ باشد، این رابطه هیچوقت برای او رضایتبخش نخواهد بود. در مقابل، افرادی که به رابطهٔ جنگ علاقمند هستند، در عشق رمانتیک حوصلهشان سرمیرود.
نکته جالب در مورد زک و تامی این است که قصّه عاشقانهٔ هردویشان، جنگ بود. ممکن است این مسأله برای اطرافیان احمقانه و عجیب بنظر بیاید، اما این رابطه برای آنها کاملاً جواب میداد. این نوع رابطه خواستهٔ هردوی آنها را برآورده میکرد. هردو یک چیز را میخواستند: جنگ و جدال. عکس این مسأله هم صادق است. از سوی دیگر والری و لئونارد از نظر دیگران رابطهٔ کاملاً موفّقی داشتند، غافل از اینکه این رابطه با قصّه عاشقانهٔ لئونارد جور در نمیآمد. پس به جدایی ختم شد چون قصّه عاشقانهٔ او با قصّه عاشقانهای که والری داشت در تضاد بود. آن دو با قصّههای عاشقانهشان بزرگ شدهاند و به این روند ادامه خواهند داد.
ما با قصّههای عاشقانهمان بزرگ و عجین میشویم. سالها پیش وقتی خیلی جوانتر بودم، اریک سگال۱۰ رمان بسیار پرفروشی نوشت. اسم این رمان خیلی ساده بود: "قصّه عشق"۱۱. چه عنوان خوبی! این کتاب در کتابفروشیها خیلی خوب به فروش رفت. فیلمی هم که بر اساس آن ساخته شد بهشدّت مورد استقبال قرار گرفت. اما سؤال این است که آیا واقعاً روابط زندگی ما تحتتأثیر قصّههایمان است؟
اغلب به ما میگویند که باید واقعبین باشیم؛ باید بین قصّههای ذهنیمان و واقعیتهای بیرون تفاوت قائل شویم و آنها را از هم جدا کنیم. میگویند هدف از شناخت فرد این است که او را آنطور که هست ببینیم و بشناسیم و به تصوّرات و برداشتهای شخصیمان در مورد او بها ندهیم.
در بطن روابط شخصی امکان جدا کردن قصّه از واقعیت وجود ندارد، چرا که واقعیتها ناخواسته بر اساس قصّههایمان شکل میگیرند. خود واقعی ما هم ساختهٔ این قصّههاست. امانوئل کانت۱۲ در کتاب "نقد عقل محض"۱۳ مینویسد: "اگر واقعیت مطلق وجود داشته باشد، کاملاً غیرقابلشناخت است. ما تنها میتوانیم واقعیتی را که ساختهٔ ذهن خودمان است بشناسیم، همان واقعیتی که شکل قصّهما را به خود گرفته است".»
حجم
۲۲۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۶۶ صفحه
حجم
۲۲۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۶۶ صفحه