تا ۷۰٪ تخفیف رؤیایی در کمپین تابستانی طاقچه! 🧙🏼🌌

کتاب دلباختگان بی نام شهر من
معرفی کتاب دلباختگان بی نام شهر من
کتاب الکترونیکی «دلباختگان بینام شهر من» (رمان) نوشتهٔ اسماعیل یوردشاهیان و منتشرشده توسط نشر هنوز، روایتی داستانی از زندگی، عشق و خاطرات مردمان شهری کوچک در ایران است. این رمان با الهام از ساختار حکایتمحور آثار کلاسیک ایرانی، هر فصل را به روایتی مستقل و در عین حال پیوسته بدل میکند و با نگاهی به تحولات اجتماعی و خانوادگی، تصویری چندلایه از زیست ایرانیان در یک قرن اخیر ارائه میدهد. نسخه الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب دلباختگان بی نام شهر من
«دلباختگان بینام شهر من» اثری است که در مرز میان واقعیت و خیال حرکت میکند و با الهام از سنتهای روایی ایرانی، به ویژه «کلیله و دمنه»، ساختاری اپیزودیک و لایهلایه دارد. هر فصل همچون مینیاتوری مستقل، با زبان و لحن متفاوت، گاه رئال و گاه سوررئال، به روایت حکایتهایی از شهر و مردمانش میپردازد. این رمان، داستان یک شهر را در بستر یک قرن روایت میکند و تحولات اجتماعی، خانوادگی و فرهنگی را از خلال زندگی شخصیتهای گوناگون به تصویر میکشد. نویسنده با بهرهگیری از عناصر موسیقی، شعر، دیالوگ و روایت، فضایی چندصدایی و چندرسانهای خلق کرده است. کتاب در عین وفاداری به سنتهای روایی ایرانی، دغدغههای معاصر را نیز بازتاب میدهد و به موضوعاتی چون عشق، دلبستگی، رنج، مهاجرت، فقر و خاطره میپردازد. این اثر در دورهای نوشته شده که بازخوانی هویت و گذشتهٔ جمعی، یکی از دغدغههای مهم ادبیات ایران به شمار میرود و همین امر به آن رنگ و بوی خاصی بخشیده است.
خلاصه کتاب دلباختگان بی نام شهر من
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! رمان با تصویری شاعرانه از شهری کوچک آغاز میشود؛ جایی که آمدن اسبها و آواز دختری جوان، خاطرهای جمعی برای اهالی شهر میسازد. روایتها به شکل حکایتهایی مستقل اما مرتبط، زندگی شخصیتهایی چون عاشق مراد، الیاس آهنگر، ارسلان مهریاری (دزد شاعر)، حیدر سرایدار و مادر را دنبال میکند. هرکدام از این شخصیتها با گذشته و رنجها و عشقهای خود، بخشی از تاریخ و فرهنگ شهر را بازتاب میدهند. داستان عاشق مراد، موسیقیدان و عاشقی که در جستوجوی معشوقی گمشده است، با روایت دزد شاعر که شعر و دزدی را در هم آمیخته، و سرگذشت تلخ حیدر که قربانی فقر و بیعدالتی است، در هم تنیده میشوند. خاطرات کودکی راوی، عشق پدر و مادر، و دلبستگی به حیوانات خانه، لایههای دیگری از زندگی شهری را نشان میدهد. در این میان، شهر به عنوان شخصیت اصلی، با رسم عاشقی و معماری و فضای خاصش، بستری برای روایت دلباختگیها و رنجهای بینام میشود. روایتها گاه با طنز، گاه با تلخی و گاه با حسرت، تصویری از زیست ایرانیان در گذر زمان ارائه میدهند، بیآنکه پایانی قطعی یا قهرمانی مطلق داشته باشند.
چرا باید کتاب دلباختگان بی نام شهر من را خواند؟
این رمان با ساختاری متفاوت و الهامگرفته از حکایتهای کلاسیک، تجربهای تازه از روایت داستانی ارائه میدهد. هر فصل، دریچهای به زندگی و سرگذشت شخصیتهایی است که در دل یک شهر کوچک، با عشق، رنج، خاطره و امید دستوپنجه نرم میکنند. کتاب با ترکیب روایت، شعر، موسیقی و دیالوگ، فضایی چندلایه و چندصدایی میسازد که خواننده را به تماشای تحولات اجتماعی و فردی در بستر یک قرن دعوت میکند. مواجهه با دغدغههای انسانی، هویت، مهاجرت و دلبستگی، از جمله دستاوردهای خواندن این اثر است.
خواندن کتاب دلباختگان بی نام شهر من را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب برای علاقهمندان به رمانهای اجتماعی، دوستداران روایتهای چندلایه و حکایتمحور، و کسانی که به تاریخ، فرهنگ و هویت ایرانی علاقه دارند، مناسب است. همچنین برای کسانی که دغدغههایی چون عشق، مهاجرت، خاطره و رنج اجتماعی دارند، خواندن این رمان میتواند تجربهای ارزشمند باشد.
بخشی از کتاب دلباختگان بی نام شهر من
«صبح یکی از روزهای اوایل بهار بود که مادرم با شنیدن صدای آواز او همچون دیگر اهالی شهر پنجره را گشود. همراه با پدرم سر به بیرون برد و به شنیدن آواز او ایستاد. من هم که هشت یا نه سال بیشتر نداشتم، از سر کنجکاوی کنار آنها رفتم. مادرم که مرا با دست گرفته بود کمک کرد تا سر به بیرون ببرم و دختر آوازخوان را از دور ببینم. قامتی نازک و بلند و چهرهای بسیار زیبا داشت، پیراهنش به رنگ آبی نیلگون بود و روسریاش به رنگ بنفش، همراه با چند دختر و پسر جوان پیاده اسبها را هدایت میکرد. میگفتند او همیشه با اسبها میآید و با اسبها میرود. اکنون بعد از گذشت سالها، هر شب وقتی در بستر خوابم دراز میکشم و به گذشته فکر میکنم، یاد آن روزها میافتم. یاد خیابانها و کوچههای باریک و سنگچین شهرمان و مردمی که میشناختم؛ یاد آواز دختری که با اسبها میآمد و با اسبها میرفت. اسبهای مردم بیشهزار پای کوه، اسبهایی سفید، قهوهای، سرخ، خاکستری. اسبهایی با یالهای بلند، پاهای باریک و محکم و چشمهایی بینهایت مهربان و زیبا. یاد و تصویر حوادث تلخ و شیرین آن سالها هنوز هم مقابل چشمانم است. انگار همین دیروز بود که اسبها با دمیدن آفتاب از جانب کوهستان از بیشهزار پای کوه درمیآمدند و در گروههای سه چهار رأسی از خیابانهای مرکزی شهر میگذشتند و بعد از رسیدن به میدان اصلی رو به سمت دروازه شرقی از میان کوچه باغهای باریک به سمت مراتع سبز پایین تپههای ساحل دریاچه میرفتند.»
حجم
۲۴۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۲۴ صفحه
حجم
۲۴۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۲۴ صفحه