
کتاب چیزی دور گردنت
معرفی کتاب چیزی دور گردنت
کتاب چیزی دور گردنت نوشتهٔ گروه نویسندگان و ترجمهٔ گروه مترجمان است. این کتاب را که داستانهای کوتاه آن بهوسیلهٔ تینا حمیدی گردآوری شده، نشر هنوز منتشر کرده است. اثر حاضر که در دستهٔ ادبیات داستانی قرار میگیرد، حاوی ۱۸ داستان کوتاه به قلم نویسندگان زن جهان است. این داستانها به بررسی رنجها و تجربیات زندگی زنان از فرهنگها و جوامع گوناگون میپردازد و تجربههای آنها را با شما به اشتراک میگذارد. نسخهٔ الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب چیزی دور گردنت
کتاب «چیزی دور گردنت» که نخستینبار در سال ۱۴۰۰ در ایران منتشر شد، ویراستهٔ « فهیمه زاهدی» و «سارا وطنآبادی» است. این کتاب ۱۸ داستان کوتاه به قلم نویسندگان گوناگون زن را در بر گرفته که هر کدام به بخشی از مشکلات زندگی زنان در جوامع مختلف اشاره کردهاند. نویسندگان این مجموعه افتخارات و جوایز ادبی گوناگونی را دریافت کردهاند. نام برخی از این نگارندگان عبارت است از «اولگا توکارچوک» (Olga Tokarczuk) و «نادین گوردمیر» که هر دو برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات بودهاند و نیز «تسا هادلی»، «حنان الشیخ» و «جومپا لاهیری» (برندهٔ جایزهٔ ادبی پولیتزر). نام تعدادی از مترجمان این کتاب عبارت است از «صنوبر رضاخانی»، «شادی عنصری»، «مهسا عاصی»، «سمیرا میس بابایی»، «تینا حمیدی» و «نادیا فغانی». در این کتاب داستانهایی با این عناوین به چشم میخورد: «آدمهای چاق»، «فردا خیلی دور است»، «چرا در پستخانه زندگی میکنم»، «خورشید، من ماهم»، «چالههای درون آدمها»، «سومین و آخرین قاره»، «دزد برفی»، «بازیهای دم غروب» و «قالیچهٔ ایرانی».
خلاصه داستانهایی از کتاب چیزی دور گردنت
اولگا توکارچوک در داستان کوتاه «زشتترین زن دنیا» کوشیده است مسئلهٔ زشتی و زیبایی و ارتباط آن با زنان را موشکافی کند. داستان این کتاب در باب زنی است که تحتعنوان زشتترین زن دنیا شناخته میشود. او حالا باید تلاش کند تا با وجود این مسئله، برای بازیافتن هویت فردی و اجتماعی خود کاری کند.
داستان «هوای سنگین» به قلم «هلن سیمپسون» (Helen Simpson) به زن و شوهری پرداخته که قصد دارند تعطیلات خود را بههمراه دو فرزند کوچکشان سپری کنند. این زوج با چالشهای بسیاری در این تعطیلات روبهرو میشوند. سختیهای نگهداری از کودکان کمسنوسال و چالشهایی که زنان و مردان برای محافظت از آنها بر عهده دارند، در کنار یک معضل بزرگ جهانی که آلودگی هوا است در این داستان کوتاه رصد شده است. این داستان کوتاه شما را با نگرانیهای زندگی در سطوح خانوادگی و فراتر از آن، در سطح جهانی و نیز تغییرات آبوهوایی و زیستمحیطی مواجه کرده است.
در داستان «سفارت آمریکا» به قلم «چیماماندا انگُزی آدیچی» (Chimamanda Ngozi Adichie) با زنی نیجریهای همراه میشوید. او در صف سفارت ایالاتمتحده در لاگوس ایستاده تا برای ویزای توریستی مصاحبه دهد. ذهن این زن پر از خاطرات تلخ از جمله مرگ پسرش و آزار و اذیتهای همسرش توسط حکومت است. درحالیکه زن با دردهای جسمی و روانی خود دستوپنجه نرم میکند، با مردی روبهرو میشود که دربارهٔ وضعیت کشور و شرایط مردم حرف میزند. زن میکوشد ذهنش را خالی نگه دارد تا در مصاحبه موفق شود، ولی خاطرات غمانگیز ازدستدادن خانوادهاش او را آزار میدهد. در نهایت او باید تصمیم بگیرد که چطور داستان خود را به سفارتخانه بگوید و از گذشتهاش صحبت کند.
چرا باید کتاب چیزی دور گردنت را بخوانیم؟
این اثر گوشهای از رنج زنان و تجربههای زندگی آنها را با شما به اشتراک گذاشته است؛ همچنین شما را با زنانی از نقاط گوناگون جهان روبهرو میکند.
کتاب چیزی دور گردنت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر جهان و قالب داستان کوتاه دربارهٔ زندگی و درد و رنجهای زنان جهان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب چیزی دور گردنت
«پنج شب در یک تخت خوابیدیم. همهٔ آن شبها بعد از کرم زدن و بافتن موهایش و بستن آن با کش کتانی، رویش را برمیگرداند و گریه میکرد. دلش برای پدر و مادرش تنگ بود. تا چند روز دیگر هند را ترک میکردم، ولی طبق رسم و رسوم او دیگر عضوی از خانوادهٔ من بود و باید شش هفتهٔ دیگر را با برادرم و همسرش زندگی میکرد، آشپزی و کار میکرد و برای میهمانها چای و شیرینی میبرد. هر چند من برای تسلی و دلداری او کاری نکردم. در قسمت خودم در تخت دراز میکشیدم و کتاب راهنمای سفر را در نور چراغ کوچکی میخواندم و سفرم را برنامهریزی میکردم. به اتاق کوچک مادرم در آن طرف دیوار فکر میکردم. الان آن اتاق خالی بود. روی تخت چوبی سفت و محکمش پر از چمدان و رختخواب بود. تقریباً شش سال پیش، قبل از رفتن به لندن، در همین تخت شاهد مرگ او بودم و دیدم که روزهای آخر با مدفوعش بازی میکرد. قبل از سوزاندن بدن بیجانش ناخنهایش را با سنجاق سر تمیز کردم. برادر بزرگم تحمل این کار را نداشت. نقش برادر بزرگتر را بازی کردم و مشعل را به شقیقهاش گرفتم تا روح آزاردیدهاش را رهسپار بهشت کنم.
صبح روز بعد به اتاقم در خانهٔ خانم کرافت نقل مکان کردم. وقتی قفلِ در را باز کردم، دیدم درست مثل دیروز عصر، روی نیمکت پیانو نشسته است؛ با همان دامن سیاه و بلوز آهارزدهٔ سفید. دستانش هم همانطور روی زانوهایش گره خورده بود.
آنقدر به دیروز شباهت داشت که گفتم شاید تمام شب را روی نیمکت سپری کرده باشد. چمدانم را بالا گذاشتم و در آشپزخانه فلاسکم را از آب جوش پر کردم و رفتم سر کار. غروب، وقتی از دانشگاه به خانه برگشتم، هنوز آنجا بود.»
حجم
۲۵۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه
حجم
۲۵۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه