کتاب آرتور و شمشیر پادشاه
معرفی کتاب آرتور و شمشیر پادشاه
کتاب آرتور و شمشیر پادشاه بهقلم تونی بردمن و ترجمهٔ مسعود ملک یاری را انتشارات دنیای اقتصاد تابان منتشر کرده است. این کتاب راوی داستان پسری به اسم آرتور است که در سفری مهم و پرخطر با پدر و برادرش همراه میشود.
درباره کتاب آٰرتور و شمشیر پادشاه
این کتاب داستان روزهای سخت و پرمشقت بریتانیا در روزهای قحطی و جنگ و خشکسالی است. روزی که پادشاهی به نام سِر اِکتور به شورایی در لندن دعوت میشود و تصمیم میگیرد پسرانش، کِی و آرتور را با خود همراه کند. اما این دو پسر خیلی باهم کنار نمیآیند و بینشان رقابتی پنهان برای اثبات خود و جلب توجه پدر جاری است. چه کسی برندهٔ این رقابت خواهد شد و چه حادثهای فرصت این اثبات را فراهم میآورد؟ تونی بردمن در کتاب آرتور و شمشیر پادشاه، هشتمین جلد از مجموعهٔ قصههای پرماجرای جهان، راوی همین داستان مهیج است.
خواندن کتاب آرتور و شمشیر پادشاه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
نوجوانان علاقهمند به داستانهای مهیج و ماجراجویانه از خواندن این کتاب لذت خواهند برد.
درباره تونی بردمن
تونی بردمن زاده ۲۲ ژانویه ۱۹۵۴ نویسندهٔ انگلیسی کتابهای کودکان و داستانهای تخیلی کوتاه است که بیشتر برای مجموعهکتابهای دایناسور دیلی شناخته شده است. او نویسنده بیش از ۵۰ کتاب برای جوانان است. او مدرک کارشناسی ارشد خود را از کالج کوئینز، کمبریج گرفت و قبل از شروع به نوشتن ادبیات کودکان در سال ۱۹۸۴، بهعنوان نویسنده موسیقی و به عنوان منتقد کتاب کودک برای مجله Parents کار کرد. مجموعه دایناسور دیلی او بیش از ۲ میلیون نسخه در سراسر جهان فروخته است. چندین عنوان از آثار او در مجموعهٔ قصههای پرماجرای جهان به فارسی ترجمه شده است.
بخشی از کتاب آرتور و شمشیر پادشاه
«سال ها پیش که بریتانیا در چنگال سیاه جنگ و قطحی گرفتار بود، پسر جوانی به نام آرتور با پدرش سر اکتور و برادرش کی، در غرب آن کشور زندگی می کرد. سر اکتور رئیس قبیله بود و قلعهأ قرص و محکمی ساخته بود که خانواده اش را در امان نگه می داشت. مزرعه ای هم داشتند که روزی شان را می داد. با این حال آرتور می دانست که مردم سرزمینش از فقر و گرسنگی رنج می برند. کی که برای خودش مردی شده بود اسب جنگی شمشیر و زره داشت. آرتور هم چشم به راه روزی بود که بتواند مثل کی اسب و سلاح و زره خودش را داشته باشد کی هم که از این ماجرا بو برده بود مدام برادر کوچک تر را دست می انداخت و مسخره می کرد تا اینکه یک روز سرد و مه آلود، زمستان پیکی به قلعه سر اکتور وارد شد. او پیام آورد که قرار است تمام فرماندهان و حاکمان بریتانیا دور هم جمع شوند و سر اکتور هم به این شورا دعوت شده است. سر اکتور هم دعوت را قبول کرد و پیک چهار نعل تاخت تا خبر را به گوش بقیه هم برساند. کی با هیجان درآمد: «امیدوارم مرا هم با خود ببرید پدر.» سر اکتور گفت: »بله حتماً تو هم بهتر است با ما بیایی آرتور.» آرتور خیلی هیجان نداشت ولی غافلگیر شد و ذوق کرد کی گفت: «ولی پدر آرتور بچه است؛ا ین مأموریت مردانه است.» سر اکتور نگاهی به آرتور انداخت و گفت: «او هم به زودی مرد کاملی می شود. در این سفر چیزهای زیادی یاد میگیرد از اینها گذشته تو به دستیار احتیاج داری.» کی آرتور در مقام دستیار کی باید از سلاحها و زره و کلاهخود او مراقبت میکرد ولی انگار این همراهی به مذاق کی خوش نیامده بود؛ مدام به آرتور دستور میداد و غر میزد. هرچند آرتور به روی خودش نمیآورد و چیزی نمیگفت. سر اکتور کی آرتور و گروهی از سربازان یک هفتهٔ تمام سوار بر اسب تاختند شورا در لندن تشکیل میشد در پایتخت روم باستان و درست در شرقیترین بخش کشور بههمیندلیل سفری خستهکننده و طولانی پیش روی آنها بود.»
حجم
۱۰٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۵۶ صفحه
حجم
۱۰٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۵۶ صفحه