دانلود و خرید کتاب کتانی های کوکام فاطمه جدیدی
تصویر جلد کتاب کتانی های کوکام

کتاب کتانی های کوکام

معرفی کتاب کتانی های کوکام

کتاب کتانی های کوکام نوشتهٔ فاطمه جدیدی و ویراستهٔ نغمه بهروزی است. شرکت چاپ و نشر بین الملل این داستان معاصر ایرانی را برای نوجوان‌ها روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب کتانی های کوکام

کتاب کتانی های کوکام حاوی  داستانی پر از ماجراهای جذاب و هیجان‌انگیز برای نوجوانانی است که می‌خواهند با مفاهیمی همچون اتحاد و همبستگی آشنا شوند. گفته شده است که این داستان، یک چشم‌انداز روشن و جذاب برای نوجوانان ایران به تصویر می‌کشد. شخصیت‌های این داستان با چالش‌هایی روبه‌رو می‌شوند که باعث می‌شود در مقابل مشکلاتی که پیش رو دارند، پایداری و ایثار به خرج دهند. در این داستان می‌خوانید که امتحانات جبرانی نزدیک است و «عباس» که همیشه از زیر بار خواندن درس فرار کرده، این‌بار هم سر قرار حاضر نمی‌شود. «مهران» که از روستای بالاتر آمده تا هم در خرماچینی «عماد» را همراهی کند و هم عباس را در درس‌هایش کمک کند، از نیامدن او شاکی می‌شود. قرار می‌گذارند حسابی از خجالتش دربیایند که باخبر می‌شوند به روستای مهران که در مرز قرار دارد، حمله شده است. حالا چند نوجوان، بدون وسیلهٔ درست‌وحسابی باید خودشان را به روستا برسانند تا مهران بتواند مادرش، «بی‌بی» و خواهرش «مریم» را از معرکه نجات دهد.

خواندن کتاب کتانی های کوکام را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به همهٔ نوجوان‌ها پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب کتانی های کوکام

«کمی اطرافش را نگاه کرد. بهترین جا برای پناه گرفتن، همان بوته‎‌های درخت خرزهره بود. خودش را به آن‌ها رساند و منتظر شد تا ببیند اوضاع از چه قرار است؟ هیبتی بلند و چهارشانه، با اسلحه‌ای روی دوش، در تاریکی به آخور نزدیک می‌شد. درست نمی‌توانست ببیند. صدای ناله در آخور بلند شد. از لای شاخه‌ها سرک کشید و سعی کرد دید بهتری پیدا کند. تا موقعیت مناسبی پیدا کند، هیبت، داخل آخور شده بود و کسی را جلوی در نمی‌دید. خواست جلو برود. اما پاهایش نمی‌کشید. نفسش به شماره افتاده بود. قلبش تند تند می‌زد. فکر کرد اگر صدایی که شنید، واقعاً صدای علی باشد، این لندهور الان داخل آخور چه کار می‌کند؟ خواست از پشت بوته‌ها بیرون بیاید که کسی را کنار دیوارِ آخور احساس کرد. کسی که سرش را پوشانده بود. چراغ‌قوه در یک دستش بود و اسلحه‌ای هم در دست دیگر داشت. نمی‌فهمید مرد است یا زن؟ زیر لب گفت:

« خدایا چه خاکی به سرم کنم؟ برم یا بمونم؟ خدایا خودت یه کاری کن... خو یه دستی بجنبون دیگه؟ مو که کاری ازم برنمیاد... تو یه کاری کن... »

شخصی که پشت دیوار بود، خزید و از درِ نیمه باز، بی‌صدا وارد آخور شد. مهران زمین‌گیر شده بود. مانده بود این آدم‌ها کی بودند؟ در دلش به خودش فحش می‌داد.

« خاک بر سر چُلمنِت که زودتر نرفتی توی آخور. اینطور که پیداست، اون تو خبراییه ... ایقدر ترسویی و بِرا عماد لاتی پُر می‌کنی...»

داشت برای خودش آسمان ریسمان می‌بافت که ناگهان صدای شلیکی از داخل آخور به گوش رسید. خواست بدود سمت آخور که دستی از پشت او را کشید. جلوی دهانش را گرفت و او را محکم زمین نشاند.»

کاربر 7845191
۱۴۰۲/۱۰/۱۷

چند تا داستان دارد

اختاپوس
۱۴۰۳/۰۱/۰۶

داستان جذابی در جنوب. مناسب رده سنی ۱۰ تا ۱۵ سال

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۹۵۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

حجم

۹۵۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

قیمت:
۳۵,۰۰۰
تومان