معرفی کتاب گرگ و هفت بزغاله
داستانهای کتاب گرگ و هفت بزغاله نوشتۀ هانس کریستین اندرسن و ترجمهٔ محمد قصاع است. این کتاب را نشر افق منتشر کرده است.
درباره کتاب گرگ و هفت بزغاله
کتاب گرگ و هفت بزغاله شامل یازده افسانه است که شهرتی جهانی دارند. این داستانهای عبارتاند از: جوجه اردک زشت، گرگ و هفت بزغاله، خورشید و باد، قصۀ سه خرس، مرغی به اسم هِنی پِنی، سه بره کوچولو، آناناسی عنکبوت، پسرک نان خمیری، آسیابان و خرس، جوجۀ نصفه و کلاه قرمزی. از میان نویسندگان داستانهای این مجموعه میتوان به افرادی همچون هانس کریستین اندرسن و «برادران گریم» که در شمار شاخصترین چهرههای ادبیات کودک و نوجوان در قرن نوزدهم قرار دارند، اشاره کرد.
خواندن کتاب گرگ و هفت بزغاله را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
مطالعة کتاب گرگ و هفت بزغاله را بهتمامی کودکان ۷ تا ۱۲ساله پیشنهاد میکنیم.
درباره هانس کریستین اندرسن
هانس کریستین اندرسن در سال ۱۸۰۵ در شهر ادنسه در دانمارک به دنیا آمد. اوضاع مالی خانواده چندان خوب نبود، اما پدر به ادبیات علاقه داشت، کتابهایی داشت و برای کودکش هم داستانهایی از هزار و یک شب و نمایشنامههای شکسپیر را میخواند.
آندرسن اولین اثرش برای کودکان را در سال ۱۸۵۳ منتشر کرد. این اثر نهتنها با استقبال روبهرو نشد، بلکه بسیاری از منتقدان نیز از او خواستند تا از این شیوۀ نوشتن دست بردارد. در سال ۱۸۳۹ بود که اولین مجموعه قصههای پریان را منتشر کرد. این بار هم منتقدان روی خوشی به کتابش نشان ندادند، چرا که به عقیدۀ آنها قصههایی با ادبیات تعلیمی و پند و اندرزهای اخلاقی بهتر از قصههای پریان بود. اما مخاطبان داستانهایش که بچهها بودند، این داستانها را خیلی بیشتر از ادبیات تعلیمی دوست داشتند. اندرسن قصههای بسیاری دارد که به بیش از ۱۵۰ زبان ترجمه شده است.
هانس کریستین اندرسن ازدواج نکرد. بااینحال همیشه به کودکان عشق میورزید و بچهها نیز حسابی او را دوست داشتند. او در زمان مرگش هفتادساله بود. قبل از مرگ از آهنگسازی درخواست کرد تا برای مراسمش، آهنگی بسازد. او عنوان کرد که کسانی که در مراسم خاکسپاریاش حاضر میشوند، کودکان هستند؛ بنابراین از آهنگساز خواست تا آهنگی که مناسب و هماهنگ با صدای قدمهای کودکان باشد، برایش بسازد. او در ۴ آگوست ۱۸۷۵ در دانمارک از دنیا رفت. آرامگاه او در گورستانی در کپنهاگ قرار دارد.
بخشی از کتاب گرگ و هفت بزغاله
«با این حرف اردک پیر، اردکها دنبال کارشان رفتند، ولی از آن به بعد هم بعضی از اردکها و حتی پرندههای دیگر، وقتی جوجه اردک زشت را میدیدند مسخرهاش میکردند، هلش میدادند و کتکش میزدند. همه میگفتند که این خیلی بزرگ است. روزی بوقلمون بزرگ که خودش را شاه پرندهها میدانست، به او حمله کرد و آنقدر کتکش زد تا خسته شد. جوجهٔ بیچاره دیگر نمیدانست چهکار کند و به کجا فرار کند. خیلی ناراحت بود. هر روز که میگذشت وضع بدتر میشد و او را بیشتر اذیت میکردند. همه دنبالش میدویدند و اذیتش میکردند. حتی برادرها و خواهرهایش هم با او رفتار خوبی نداشتند و میگفتند: «ای جوجهٔ بدترکیب، خدا کند گربه بگیردت!»
حتی روزی مادرش هم گفت: «کاش به دنیا نمیآمدی تا اینقدر برایمان گرفتاری درست نمیشد.»
اردکها و جوجه اردکها او را میزدند. مرغها مسخرهاش میکردند. حتی دختری که به آنها غذا میداد، محکم او را با لگد زد. جوجه اردک زشت هم غمگین و خسته، یک روز از پرچین مزرعه آن طرف پرید و از آنجا فرار کرد. چشمهایش را بسته بود و فکر میکرد که همهٔ این بدرفتاریها بهخاطر زشتیاش است. رفت و رفت تا به مردابی رسید که اردکهای وحشی آنجا زندگی میکردند. آنقدر خسته و غمگین بود که شب را آنجا ماند.
صبح روز بعد اردکها آمدند تا این تازهوارد را ببینند. جوجه اردک زشت مرتب دور خودش میچرخید و سلام میکرد و به آنها احترام میگذاشت. آنها پرسیدند: «تو دیگر کی هستی؟ خیلی زشتی! ولی مهم نیست، به این شرط که با هیچکدام از افراد فامیل ما عروسی نکنی!»»
حجم
۲۳۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۷۶ صفحه
حجم
۲۳۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۷۶ صفحه