کتاب واقعه ای در زندگی یک نقاش منظره
معرفی کتاب واقعه ای در زندگی یک نقاش منظره
کتاب واقعه ای در زندگی یک نقاش منظره نوشتهٔ سزار آیرا و ترجمهٔ طهورا آیتی و ویراستهٔ مهدی نوری و علیرضا اسماعیل پور است و نشر مد آن را منتشر کرده است. آیرا این کتاب را براساس زندگی هومبولت، فیلسوف و متفکر قرن ۱۸ و ۱۹ و رویارویی او با یک نقاش منظره نوشته است.
درباره کتاب واقعه ای در زندگی یک نقاش منظره
سزار آیرا، زادهٔ ۲۳ فوریهٔ ۱۹۴۹، نویسنده و مترجمی آرژانتینی است که به عنوان یکی از چهرههای برجستهٔ ادبیات معاصر آرژانتین شناخته میشود. آیرا در کرنل پرینگلس آرژانتین به دنیا آمد و از سال ۱۹۶۷ تاکنون در بوینس آیرس زندگی میکند. او علاوه بر نویسندگی و ترجمه، در دانشگاههای بوینس آیرس و روزاریو نیز تدریس کرده است. آیرا را پس از بورخس مهمترین نویسندهٔ آرژانتین میدانند. اغلب آثار او به خاطر موجزنویسی، حجمی بین ۸۰ تا صد صفحه دارند. ضرباهنگ آرام و نثر باطمأنینه یکی از ویژگیهای نوشتههای اوست. از آیرا تاکنون حدود ۸۰ جلد کتاب داستان، رمان و جستار چاپ شده است. او سبک نوشتاری خود را مالامال از عناصر سوررئالیسم و هایپررئالیسم میداند و معتقد است که در نوشتن وامدار سنت نوشتاری لوترامونت و بورخس است.
سزار آیرا در مصاحبهای گفته است که واقعهای در زندگی یک نقاش منظره را با توجه به ایدهٔ یک متفکر دورهٔ رنسانس آغاز کرده است. هومبولت که مدعی بود تمام دانشهای جهان را یکجا جمع کرده است. چیزی که این روزها به آن تخصصگرایی میگویند و او آن را نمیپسندد و ترجیح میدهد از هرچیزی کمی بداند.
قصد او از نوشتن این داستان نوشتن چیزی بود مشابه با مدخل یک دایرهالمعارف. اینکه هومبولت از روگنداس نقاش چه چیزی خواست. بنابراین برای نوشتنش مشغول پژوهش از سیستم پیشنهادی هومبولت برای بازنمایی طبیعت شد و خلاصهای از آن را در صفحات آغازین کتاب نوشت. سپس روایت آن واقعه شروع شد.
واقعهای در زندگی یک نقاش منظره ماجرای ادراک و کشمکش بیپایان انسان است برای رسیدن به نظم، چه در جستوجوی نظامی زیربنایی در جهان و چه در تلاش برای تحمیل نظم بدان، آن هم نه بهواسطهٔ علم، بلکه از رهگذر هنر. کانون تمرکز آیرا دامنهای را میگستراند که از چشماندازهای پهناور کتابهای دیگرش هم شگرفتر است. این رمان کوتاه دروازهٔ جهانی دیگر را به روی خواننده میگشاید.
خواندن کتاب واقعه ای در زندگی یک نقاش منظره را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران رمانهای کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب واقعه ای در زندگی یک نقاش منظره
«هرگز معلوم نشد اسب چه مسافتی را چهارنعل طی کرده است. البته اهمیتی هم نداشت. به هرروی فاجعه حین تاختوتاز اسب رخ داده بود، طی مسافتی اندک یا بسیار. کراوزه و راهنمای سالخورده تا صبح روز بعد نتوانستند پیدایشان کنند. اسب در جایی شبدرهایی یافته و خوابآلود مشغول چریدن بود. تودهٔ خونآلودی، آویخته از یکی از رکابهایش، به چشم میآمد. کراوزهٔ بینوا، که یک شب کامل را در جستوجوی دوستش سپری کرده بود، یکسره گیج و حیران راه میپیمود. کم وبیش به این نتیجه رسیده بود که روگنداس مرده است. حتی وقتی او را یافت هم باز خیالش کاملا آسوده نشد: نقاش به رو افتاده بود و هیچ نمیجنبید. آنها به پیش شتافتند و نزدیک که شدند، دیدند مرد هنوز تکان میخورَد، اما رو به زمین، گویی داشت خاک را میبوسید. اندکی بعد فهمیدند که او به اختیار خود تکان نمیخورد، بلکه از پی گامهای سبکبال اسب بر زمین کشیده میشود، اسبی که همچنان سر به چریدن گرم داشت. بدینسان کورسوی امیدشان خاموش شد. پیاده شدند، پای روگنداس را از رکاب جدا کردند و او را به پشت خواباندند... و زبانشان از وحشت بند آمد ــ صورت روگنداس به تودهای متورم و خونآلود بدل شده و استخوان پیشانیاش آشکارا بیرون زده بود و باریکههای پوست صورتش بر چشمانش آویزان مانده بودند. از بینی عقابی منحصربهفرد آگسبورگیاش دیگر اثری دیده نمیشد. لبهایش شکافته و از هم جدا مانده و دندانهایش، که به شکل معجزهآسایی سالم مانده بودند، از خلال آنها به چشم میآمدند.
پیش از هرچیز کوشیدند بفهمند هنوز نفس میکشد یا نه. نفس میکشید. مرد هنوز زنده بود و از همین رو اقدامات بعدی با شتابی دوچندان انجام گرفت. او را روی اسب گذاشتند و به راه افتادند. راهنما، که مهارتهای راهنمایانهاش را بازیافته بود، به یاد آورد که در همان حوالی چند دامداری هست و آنها را بدان سو برد. در گرگ ومیش سحرگاه به مقصد رسیدند، با رهاوردی که دهقانان تنگدست و عزلتنشین محل را سخت به وحشت انداخت. اینک همراهان نقاش دستکم فرصتی داشتند که مختصراً به مداوای او بپردازند و موقعیت را ارزیابی کنند. صورتش را شستند و کوشیدند اجزای پارهپارهٔ آن را با نوک انگشت به سر جای خودشان برگردانند. مرهم فندق افسونگر بر چهرهاش گذاشتند تا زخمها زودتر بهبود یابند و سراپایش را وارسی کردند تا مطمئن شوند استخوانهایش نشکستهاند. لباسهایش پاره شده بودند، اما بدنش جز بریدگیهایی جزئی و چند خراشیدگی بر سینه و آرنج و زانوان آسیب دیگری ندیده بود. با اینهمه سرش وضع وخیمی داشت و به بلبرینگی میمانست که کل بدنش بر آن غلتیده باشد. آیا این انتقام عروسک خیمهشببازی بود؟ خدا عالم است. پیکر آدمی پدیدهٔ غریبی است و وقتی دچار سانحهای میشود که نیروهای غیربشری آن را رقم زدهاند، نتیجهٔ کار را نمیتوان پیشبینی کرد.»
حجم
۱۵۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
حجم
۱۵۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه