دانلود و خرید کتاب تراتوم رویا دستغیب
تصویر جلد کتاب تراتوم

کتاب تراتوم

نویسنده:رویا دستغیب
ویراستار:احمد پورامینی
انتشارات:نشر افق
امتیاز:
۲.۷از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب تراتوم

کتاب تراتوم نوشتۀ رؤیا دستغیب و حاصل ویراستاری احمد پورامینی است. این داستان را نشر افق منتشر کرده است.

درباره کتاب تراتوم

تراتوم از همان آغاز با یک تصادف شدید در بزرگراه شکل می‌گیرد. برخورد ماشین قرمز به تیر چراغ برق و مرگ پدر و مادر شخصیت اصلی داستان (اگر بتوان او را شخصیت به حساب آورد)، همان آشوب آخرزمانی موردنظر نویسنده است که بنا است مخاطب را به دنیای غیرواقع و وهم‌آلود داستان سُر دهد و فضایی آشفته و رؤیاگون را روی سرش هوار کند. پس از این اتفاق است که عناصر داستانی در قالبی جنون‌آمیز و نامنظم و در زمان‌ها و مکان‌های نامعین از پی هم می‌آیند و داستان این کتاب را پس می‌زنند و کلیت خود را به‌شکل تصاویری پاره‌پاره و مخدوش به مخاطب عرضه می‌کنند؛ به‌طوری‌که اگر مخاطب در میان سطور کتاب به‌دنبال اجتماع و انسجام داده‌های داستانی و اتفاق‌های ملموس باشد، راه به جایی نخواهد برد. نویسنده در ترسیم تمام صحنه‌های کتاب از واقعیت متعارف و از واقع‌گرایی گریخته است.

خواندن کتاب تراتوم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این داستان به‌تمامی علاقه‌مندان ادبیات داستانی پیشنهاد می‌شود.

بخشی از کتاب تراتوم

«یک‌قدم عقب می‌روم؛ اما باز می‌خواهم صورتش را ببینم. بالاخره وقتی روی تخت‌روان به‌طرف آمبولانس می‌برندش، صورتش را می‌بینم. قلبم به آنی فرومی‌ریزد و تنم یخ می‌کند، انگار تمام خونِ بدنم از اندام‌های تحتانی‌ام به بیرون سرریز کرده. صورتش کامل ازهم‌پاشیده. پلیس به مرد پرستاری که سرِ تخت را گرفته می‌گوید: «حتماً با سر رفته توی شیشه.» اما او هم با دیدن صورتِ مرد که هنوز زنده است و خِرخِر می‌کند، ساکت می‌شود. صورت مرد به نقابی سرخ می‌ماند که خرد شده و دوباره تکه‌هایش را به هم چسبانده باشند. مأمورها او را توی آمبولانس می‌گذارند و آمبولانس آژیرکشان دور می‌شود؛ اما چهره مرد مصرانه جلوی چشم‌هایم می‌ماند. لبه‌های تیزِ تکه‌های نقابِ درهم‌شکسته نه‌تنها با باز و بسته کردن پلک‌هایم بیرون نمی‌روند؛ بلکه بیشتر رگ‌وپی چشم‌هایم را می‌برند، عمیق‌تر زخم می‌زنند و درد از سوراخ‌های خالی چشمانم به سرم هجوم می‌آورد. ما و همسایه‌ها مانند تماشاگرانی سرخورده به خانه‌هایمان برمی‌گردیم. مادر مدام زیر لب می‌گوید: «وحشتناکه، وحشتناکه!»

هر دو به اتاقشان می‌روند و من هم به سر جایم برمی‌گردم. مثل دوران کودکی‌ام در خودم جمع می‌شوم و دست‌هایم را روی چشم‌هایم می‌گذارم، با گرمایشان خوابم می‌برد.

 کسی با صدای بلند صدایم می‌زند. با یک حرکت پشت پنجرهٔ بازِ اتاقم می‌روم. صدا از تهِ درهٔ عمیق آن طرفِ پنجره می‌آید. هوا تاریک، تاریک است و صدا هر لحظه دور و دورتر می‌شود. از پنجره به بیرون دولا می‌شوم. تهِ دره از نوری سرخ می‌درخشد. همه‌جا به طور غریبی ساکت و ساکن است. نمی‌توانم از آن جوانهٔ سرخ و درخشانِ ته دره چشم بردارم. لبهٔ پنجره می‌نشینم و پاهای آویزانم را بالای دره تاب می‌دهم. چند بار خودم را درحالی‌که دست‌هایم لبهٔ پنجره را محکم چسبیده به جلو پرتاب می‌کنم؛ اما هر بار به‌جای اولم برمی‌گردم. دلم پر و خالی می‌شود و شوق پریدن و رسیدن به آن نور سرخ به‌طوری مقاومت‌ناپذیر به سمتش می‌کشاندم. بار دیگر خودم را به جلو پرتاب می‌کنم؛ اما این بار دست‌هایم را ول کرده‌ام. باد در اتاقم را با ضرب به هم می‌کوبد و توی رختخوابم عرق کرده چشم‌هایم را باز می‌کنم.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۴۹٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

حجم

۱۴۹٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

قیمت:
۸۵,۰۰۰
۲۵,۵۰۰
۷۰%
تومان