
کتاب مغز اندرو
معرفی کتاب مغز اندرو
کتاب الکترونیکی «مغز اندرو» نوشتهٔ «ادگار لارنس دکتروف» و با ترجمهٔ «سعید کلاتی» توسط نشر هیرمند منتشر شده است. این رمان کوتاه، آخرین اثر نویسندهٔ آمریکایی است که در قالب گفتوگویی میان شخصیت اصلی و روانکاوش روایت میشود و از فضای تاریخی آثار پیشین دکتروف فاصله گرفته است. «مغز اندرو» با تمرکز بر ذهن و روان انسان، به بررسی پیچیدگیهای درونی شخصیتها میپردازد و با ساختاری متفاوت، خواننده را به دنیای ذهنی و خاطرات شخصیت اصلی میبرد. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب مغز اندرو
«مغز اندرو» اثری داستانی و کوتاه از «ادگار لارنس دکتروف» است که در سالهای پایانی زندگی نویسنده منتشر شده. این رمان برخلاف آثار مشهور قبلی او، پیرنگ تاریخی ندارد و بیشتر بر تجربههای ذهنی و روانشناختی تمرکز دارد. روایت کتاب عمدتاً بهصورت گفتوگو میان اندرو، یک متخصص روانشناسی شناختی، و روانکاوش شکل گرفته است. ساختار کتاب مبتنی بر دیالوگهای طولانی و گاه تودرتو است که در آن خاطرات، رویاها و تردیدهای اندرو دربارهٔ زندگی، مرگ، گناه و هویت بازگو میشود. فضای داستانی اثر، بیشتر درونی و ذهنی است و با بهرهگیری از عناصر فلسفی و علمی، مرز میان واقعیت و خیال را باریکتر میکند. «مغز اندرو» با روایتی موجز و تمرکز بر دغدغههای وجودی، تجربهٔ متفاوتی از رماننویسی معاصر آمریکایی ارائه میدهد.
خلاصه داستان مغز اندرو
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! داستان «مغز اندرو» با روایتی غیرخطی و مبتنی بر گفتوگو میان اندرو و روانکاوش آغاز میشود. اندرو، متخصص روانشناسی شناختی، درگیر فقدانها و احساس گناهی است که زندگیاش را تحتتأثیر قرار داده. او پس از مرگ همسر جوانش بریونی و از دست دادن فرزندش، با نوزادی در آغوش به خانهٔ همسر سابقش، مارتا، میرود و از او کمک میخواهد. این رویداد، نقطهٔ شروعی برای مرور خاطرات و بازنگری در گذشتهٔ اندرو است. در خلال جلسات رواندرمانی، اندرو از تجربههای ذهنی عجیب، شنیدن اصوات بیصدا و رویاهایی میگوید که مرز میان واقعیت و خیال را در ذهنش کمرنگ کردهاند. او به گذشتهاش بازمیگردد: دوران کودکی، رابطه با والدین، تجربههای عاشقانه و حرفهای، و احساس گناهی که پس از مرگ فرزندش بهدلیل اشتباه دارویی بر دوشش سنگینی میکند. اندرو در دانشگاهی دورافتاده تدریس میکند و با دانشجوی جوانی به نام بریونی، که بعدها همسرش میشود، رابطهای عمیق و پیچیده برقرار میکند. روایت کتاب، با رفتوبرگشتهای زمانی، به بررسی هویت، مسئولیت، معنای زندگی و نقش حافظه و ذهن در شکلگیری واقعیت میپردازد. اندرو در گفتوگو با روانکاوش، بارها به مرزهای علم و فلسفه، امکان بازسازی گذشته و حتی ایدههایی مانند شبیهسازی ذهن و تناسخ اشاره میکند. در نهایت، داستان بر تنهایی، جستوجوی معنا و تلاش برای کنارآمدن با فقدان و گناه تمرکز دارد، بیآنکه پایانی قطعی یا پاسخی روشن ارائه دهد.
چرا باید کتاب مغز اندرو را بخوانیم؟
«مغز اندرو» با ساختاری متفاوت و تمرکز بر دیالوگهای درونی، تجربهای خاص از مواجهه با ذهن و روان انسان را پیش روی خواننده میگذارد. این کتاب برای کسانی که به روایتهای روانشناختی، فلسفی و تردیدهای وجودی علاقه دارند، فرصتی فراهم میکند تا با لایههای پنهان ذهن یک شخصیت پیچیده همراه شوند. اثر حاضر با پرداختن به موضوعاتی چون فقدان، گناه، هویت و مرز میان واقعیت و خیال، مخاطب را به تأمل دربارهٔ معنای زندگی و نقش حافظه و ذهن در شکلگیری تجربههای انسانی دعوت میکند. همچنین، استفاده از عناصر علمی و فلسفی در دل داستان، کتاب را برای علاقهمندان به علوم شناختی و فلسفهٔ ذهن جذابتر میسازد.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب برای علاقهمندان به رمانهای روانشناختی، فلسفی و داستانهایی با ساختار غیرمتعارف مناسب است. همچنین کسانی که دغدغههایی دربارهٔ هویت، فقدان، گناه و معنای زندگی دارند یا به علوم شناختی و فلسفهٔ ذهن علاقهمندند، میتوانند از خواندن این اثر بهره ببرند.
بخشی از کتاب مغز اندرو
«میخواهم داستان دوستم اندرو را که یک متخصص رشتهی روانشناسی شناختی است، برایتان تعریف کنم. اما داستان خوشایندی نیست. یک روز غروب، اندرو با کودکی در آغوش جلو در خانهی همسر سابقش مارتا سبز شد؛ چون بریونی، همسر دوستداشتنی و جوانش، مُرده بود.» «علت مرگ بریونی چه بود؟» (به آن هم میرسیم. وقتی مارتا در را باز کرد و جلو در به او خیره مانده بود، اندرو گفت: باید به فکری براش بکنیم. به تنهایی از عهدهش برنمیآم. اتفاقاً آن شب برف میبارید و مارتا غرق تماشای دانههای نرم برف شده بود که چون جانوری سپید، روی لبهی کلاه تیم راگبی یانکیهای نبوبورک اندرو مینشست. مارتا همین مدلی بود. خیلی زود مجذوب چیزهای اطرافش میشد. طوری جذبشان میشد که انگار میخواست برایشان آهنگ بسازد. حتی در عادیترین مواقع هم کند واکنش نشان میداد با آن چشمان ورقلمبیدهی تیره و بزرگش به طرف خیره میماند. بعد ممکن بود لبخند بزند یا با سرش چیزی را تأیید یا رد کند. چند لحظه بعد، گرمای خانه از در بیرون زد و به شکل بخار رقیقی روی عینک اندرو نشست. اندرو پشت شیشهی مهگرفتهی عینکش چون مرد نابینایی زیر برف ایستاده بود. بعد مارتا جلو آمد، آرام نوزاد قنداقپیچ را از او گرفت، داخل خانه رفت و در را پشتش بست و هیچ واکنشی نشان نداد.»
حجم
۷۸۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
حجم
۷۸۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه