دانلود و خرید کتاب وارث خاموشی مهدیه زرگر
تصویر جلد کتاب وارث خاموشی

کتاب وارث خاموشی

معرفی کتاب وارث خاموشی

کتاب وارث خاموشی نوشتهٔ مهدیه زرگر است. انتشارات کتابسرای تندیس این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.

درباره کتاب وارث خاموشی

کتاب وارث خاموشی حاوی یک رمان معاصر و ایرانی است که عناون برخی از فصل‌های آن عبارت است از «اسفند ۱۳۸۸»، «سه‌شنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۲»، «پنج‌شنبه ۲۰ خرداد»، «یکشنبه ۲۳ خرداد» و «روزهای نخست ماه مهر». داستان از شهر کوچکی در حومهٔ سمنان آغاز می‌شود. راوی توضیح می‌دهد که یک شخصیت، انگشتانش را روی شیشهٔ بخارگرفتهٔ ماشین کشید و بیرون را با دقت نگاه کرد. برف سنگینی باریده بود. این شخصیت از راننده خواست تا پیش از تاریک‌شدن هوا او را به ویلا برساند. او می‌ترسید که آن لرزش نابهنگام به تن نحیفش هجوم آورد و باز داستان بیمارستان و دستگاه شروع شود. او کیست؟ داستان چیست؟ این رمان را بخوانید تا بدانید.

خواندن کتاب وارث خاموشی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب وارث خاموشی

«پاییز رسیده بود و مردم کویر از خنکای روزها و شب‌ها دلشان خوش بود. تیم خسته و گریزان از روزهای سخت گذشته به پرونده‌های جدید رسیدگی می‌کردند. اما گاه‌گداری هر کس هر چیزی به ذهنش می‌آمد با بازرگان در میان می‌گذاشت. عصر یک روز مهر، یونس بازرگان نیم ساعتی خودش را در آینه نگاه کرد و بعد از کندوکاوی بی‌نتیجه به دوست روان‌شناسش زنگ زد. مرد به او پیشنهاد داده بود به مکانی برود که خواب دیده. حوالی ساعت چهار با آجودانی تماس گرفت تا با هم سراغ زنان روستایی بروند که دار قالی دارند. از این موضوع مطمئن بود که دار قالی نشانه است. حال نشانه‌ای از گذشته و کودکی‌اش یا خانواده‌ای که هرگز ندیده... نشانه‌ای از وجود مادرش. شاید زنی که پای دار قالی به او لبخند می‌زد، مادرش بود.

از سربالایی که گذشتند، ماشین به پت‌پت افتاد. یونس همان‌جا کنار یک سوپرمارکت قدیمی ایستاد و گفت: «پیاده بریم.»

آجودانی سرخوشانه پیاده شد و دنبال پاکت سیگارش گشت. آتش که به جان توتون افتاد، سیگار به دهان پرسید: «از این طرف به بعد همه دار قالی دارن. تو دنبال چی هستی؟»

«یه زنی که پای دار قالیه.»

«بسم‌الله. به خدا مخت تاب برداشته. همه پای دار هستن دیگه.»

«من بهت گفتم بیا؟ خودت اومدی.»

«یه چیزی‌ام بدهکار شدم. تو دهنت، "دستت درد نکنه" نمی‌چرخه، نه؟»

از سمت میدان پیچیدند به خیابانی فرعی که بافت قدیمی روستا شروع می‌شد. آجودانی دوباره دودل پرسید: «مطمئنی از کارت؟»

«هیچ‌وقت این‌قدر دلگرم نبودم. حالا یه چیزی می‌شه.»

از خانه‌ها و کوچه‌پس‌کوچه‌های قدیمی و شیب‌دار گذشتند. حالا که با تمام ترس و دلهره‌اش افتاده بود پی زن خواب‌هایش، حس می‌کرد نیروی قوی‌ای به لباسش چنگ انداخته و او را سمت خودش می‌کشد. میان کلافگی‌های شخصی فکرش را با دلخوری سراند سمت رضا احمدی، دلش نمی‌خواست اعصاب آجودانی را به هم بریزد اما نیاز داشت با کسی حرف بزند.

«حواست یه جاییه که بوی خوبی نمی‌ده.»

«تو دانشگاه مغز خونی هم پاس کردی، نه؟»

«نه خیر، قیافه‌ت زار می‌زنه یه نقشه‌ای داری.»

«دروغ چرا؟ رضا احمدی.»

«گاهی که با جسد تو سالن تشریح تنها می‌شم به خودم می‌گم کار قحط بود انتخاب کردی. دیوانه‌ایم ما.»

غصه میان گلوی هر دو مرد جا خوش کرده بود. یونس پرسید: «ببینم از کسی پرسیدی؟»»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۴۵٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۲۸ صفحه

حجم

۲۴۵٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۲۸ صفحه

قیمت:
۸۵,۰۰۰
تومان