کتاب منزل دوم
معرفی کتاب منزل دوم
کتاب منزل دوم نوشتهٔ راشل کاسک و ترجمهٔ غزال بیگی است و نشر راه طلایی آن را منتشر کرده است. آیا هنر میتواند هم باعث رهایی و نجات ما شود هم ما را به نابودی بکشاند؟
درباره کتاب منزل دوم
راشل کاسک در این رمان عمق روح انسان را تحت تاثیر هنر، به صورت کاملا موشکافانه جستوجو میکند و زیرکانه به تصویر می کشد. این رمان مطالعهای دربارهٔ سرنوشت زن و مرد و پرسشهای اخلاقی مربوط به زندگی است که ظرفیت هنر را برای ایجاد اعتلا و یا تخریب زندگی هنرمند واطرافیانش به ما یادآوری میکند.
منزل دوم داستان زنی سردرگم است که پاسخ بسیاری از پرسشهایش را در دوران جوانی در نقاشیهای هنرمندی مشهور به نام ال پیدا کرده است. آثار هنری ال به او احساس زندهبودن و حقیقیبودن میدهد. حالا پس از گذشت سالها مرد هنرمند مشهور را به محل زندگیاش، مردابی در منطقهٔ ساحلی دورافتاده، دعوت میکند تا دیدگاه هنرمندانهاش در رمز و راز زندگیاش نفوذ کند. دیدگاههی متفکرانه و نوعی روشنگری دربارهٔ هنر در تلفیق با مسائل روانشناختی با تبحر قوی راشل کاسک در این رمان تجلی پیدا کرده است.
خواندن کتاب منزل دوم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای خارجی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب منزل دوم
«جفرز، یکبار با تو در اینباره حرف زده بودم که شیطان را در قطاری هنگام ترک پاریس دیدم و از آن پس متوجه شدم که چطور این شیطان خبیث در هر چیزی نفوذ کرده و مانند بختک روی هر بخشی از زندگی سایه میاندازد. جفرز، دقیقاً مثل آلودگی بود؛ در هر چیزی نفوذ و بعد خرابش میکرد. نمیدانستم چه قسمتهایی از زندگی اینطور شده بود، تا اینکه فهمیدم هر بخشی بهاندازهٔ ظرفیتش آسیب دیده بود. میدانم که همیشه دربارهٔ این چیزها اطلاعاتی داشتهای و دربارهاش مطلب نوشتهای، حتی وقتی دیگران نمیخواستند چیزی دربارهاش بشنوند و درگیرشدن با مسئلهای دشوار و اشتباه برایشان خستهکننده بود. باوجود این، تو کار خودت را انجام میدادی و برای افراد مواجهشده با مسائل اشتباه، پناهگاهی میساختی. اما آنها همیشه دچار اشتباه میشوند!
ترس، عادتی مانند عادتهای دیگر است و عادتها ویژگی اساسی ذاتمان را نابود میکنند. جفرز از همان سالها که ترس در من نفوذ کرده بود، دچار نوعی خلاء شده بودم. مدام منتظر بودم تا همه چیز را به چشم ببینم؛ مدام منتظر بودم تا صدای خندههای شیطان را مانند همان روزی که مرا در قطار دنبال کرده بود، بشنوم. وسط بعدازظهر و هوا خیلی گرم بود، کوپههای قطار آنقدر شلوغ بود که فکر کردم میتوانم از دست شیطان خلاص شوم و جایی دیگر بنشینم. اما هربار که صندلیام را جابجا میکردم، چند دقیقه بعدش شیطان هم آنجا بود، روبروی من روی صندلی ولو میشد و میخندید. او با من چهکار داشت جفرز؟ ظاهری وحشتناک، چشمهای زرد و پفکرده و برافروخته داشت و وقتی میخندید تمام دندانهای کثیفش و یک دندان کاملاً سیاه وسط دندانهایش دیده میشد. گوشواره و لباسهای جلفی پوشیده بود که پر از لک عرق بدنش بود. هرچه بیشتر میخندید، بیشتر عرق میکرد! چنان بیوقفه وراجی میکرد که اصلاً نمیفهمیدم به چه زبانی حرف میزد، اما صدایش خیلی بلند بود و انگار ناسزا میگفت. واقعاً نمیشد او را نادیده گرفت و همهٔ حاضرین در کوپهها متوجهاش شده بودند. جفرز دختری بسیار کوچک بهاندازهٔ بچهای نقاشیشده همراهش بود که لباس زیادی بهتن نداشت، روی زانوهایش با دهانی باز و نگاهی آرام شبیه حیوان زبانبستهای نشسته بود که شیطان نوازشش میکرد، هیچکس هم برای منع کردنش به او چیزی نمیگفت یا کاری نمیکرد. یعنی از بین آن همه آدم در آن قطار فقط من باید مقابل شیطان میایستادم؟ شاید شیطان در کوپههای قطار دنبال من بود تا اغفالم کند. آنجا که وطنم نبود؛ من فقط درحال عبور از آنجا در مسیر برگشت به خانه بودم که فکرم با آن ترس مرموز درگیر شد و بهنظر نمیرسید بتوانم مانعش شوم. همان لحظه که آدم فکر میکند باید به وظیفهٔ اخلاقی خود عمل کند، شاید بهتر باشد نسبت به همه چیز بیتفاوت شود. اگر من آن روز مقابل شیطان نمیایستادم شاید تمام اتفاقاتی که بعد از آن رخ داد، هرگز پیش نمیآمد. با خودم یک لحظه فکر کردم بگذارم کسی دیگر این کار را انجام دهد! نمیدانم چطور کنترل خود را در مقابل مقاصدمان از دست میدهیم و نمیتوانیم خوددار باشیم؟»
حجم
۱۰۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۴۲ صفحه
حجم
۱۰۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۴۲ صفحه