کتاب از کی قباد تا کی کاوس
معرفی کتاب از کی قباد تا کی کاوس
کتاب از کی قباد تا کی کاوس نوشتهٔ محسن دامادی است و انتشارات کتابسرای نیک آن را منتشر کرده است. این کتاب جلد نهم از مجموعه داستانهای شاهنامه است.
درباره کتاب از کی قباد تا کی کاوس
یکی ُگم شود، دیگر آید به جای/جهان را نماَنند بی کدخدای
پس از آنکه افراسیاب تورانی، نوذر شاه ایران را کشت، بر تخت پادشاهی ایران نشست. بهزودی مردم در زیر ستم بیگانه کمر خم کردند تا به ستوه آمدند و روی به زال آوردند.
زال و دیگر پهلواناِن ایران برای مبارزه با بیگانگان هم پیمان شدند. سپاهی به فرماندهی زال برای جنگ راهی شد.
سپاهیان به نزدیک اردوگاه لشکر تورانی رسیدند، اما زال نگذاشت جنگ آغاز شود، به سپاهیان گفت: اگر بر دشمن پیروز شویم ولی شاهی از پشت فریدون بر تخت نباشد، دوباره رشتهٔ کارها از هم خواهد گسست. یاران پرسیدند چه باید کرد؟ زال میدانست جوانی به نام قباد از پشت فریدون در البرزکوه است، او رستم را روانه کرد تا قباد را بیابد و با خود بیاورد. رستم از کمین لشکریان توران گذشت، به البرز رسید، قباد را یافت و با او نزد زال بازگشت. جشنی کوچک و نمادین برپا و قباد شاه ایران شد. هفتهای شادمانی بود.
روز هشتم جنگ آغاز شد، تا فرزندان ایران برای نجات میهن از جان شیرین بگذرند، اما آیا بهای جانفشانی جوانان ایرانی، رهایی از ستم بیگانه بود یا جوانان میهن، جان بر سر قماری تازه باختند تا شاهی نو بر تخت بنشیند و به مردم ستم کند؟ داستان را بخوانیم تا بدانیم در آن روزهای دشوار، بر ایران و ایرانی چه گذشت؟ رستم چه کرد که نام او در تاریخ ایران جاودانه شد؟
خواندن کتاب از کی قباد تا کی کاوس را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به کسانی که میخواهند داستانهای شاهنامه را به صورت مختصر و ساده بخوانند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب از کی قباد تا کی کاوس
«در هنگامهٔ آن جنگِ خونین، چشمانِ تیزبینِ رستم به قارن بود تا از او شِگِردِ جنگیدن بیاموزد. سپس عِنان گرفت و نزد زال رفت و گفت: پدرجان، افراسیاب را به من نشان بده، پسرِ پَشَنگ، این مردِ بَدپندارِ تیزچنگ، در میدانِ جنگ کجا پرچم میاَفرازَد؟ چه میپوشد؟ آن دور پرچمی به رنگِ سیاه میبینم.
چو رستم بدید آنچه قارَن بِکَرد
چگونه بُوَد سازِ جنگ و نبرد
بپیچید عِنان، شد سوی زالِ زَر
که بِنمایَم افراسیاب، ای پدر!
که پورِ پَشَنگ، آن بَداندیشه مَرد
کجا جای گیرد به روزِ نبرد؟
چه پوشد، کجا بَرفَرازد درفش؟
که پیداست تابان دَرَفشِ بنفش
شاید رستم در نگاه نگرانِ زال خواند که میپرسد چه در سر داری ای پسر؟ که رستم گفت: میخواهم بروم کمربندِ افراسیاب را بگیرم و در حالیکه با بینی روی زمین خط میکشد با خودم بیاورم.
من امروز بَندِ کمرگاه اوی
بگیرم بیارم کِشانَش (کِشانَمش) به روی
زال دید بادِ غرورِ جوانی، بدجور در سرِ فرزند میوَزَد، بایسته (لازم) دید دربارهٔ افراسیابِ جنگاور به فرزندِ دلاور هشدار بدهد.»
حجم
۸۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
حجم
۸۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه