کتاب رستم و سهراب
معرفی کتاب رستم و سهراب
رستم و سهراب دومین جلد از مجموعه داستانهای شاهنامه نشر جیحون، انتشارات کتاب سرای نیک است. در این کتاب محسن میردامادی اشعار داستان رستم و سهراب را به همراه شرح داستانی لابهلای اشعار آورده است.
درباره کتاب رستم و سهراب
در زمان پادشاهی کیکاوس، سهراب پس از نبردی سخت به دست پدرش رستم کشته شد. به نظرِ بعضی پژوهشگران، رستم از روی ناآگاهی، پَهلوی سهراب را پاره کرد. پس از آن، چون باخبر شد سهراب فرزندِ اوست، برای درمانِ زخم او از کاووس نوشدارو دذخواست، اما کاوس از روی بدجنسی نوشدارو را نداد تا سهراب بمیرد.
نوشدارو پس از مرگ سهراب، اگر شفای زخم سهراب و داغ دل پدر نبود، در زبان فارسی، ضَربُالمَثَلی ماندگار و مشهور شد.
سهراب به گونهای مظلوم است، زیرا رستم او را فریب داد و با حیله کشت. به روایت شاهنامه، سهراب در عین حال، جوانی مغرور، جاهطلب، گَردنکش و بلندپرواز است که ابزار دست افراسیاب تورانی شد. جنگها و دشمنیهای طولانی ایران و توران، نیز نبردهای رستم و افراسیاب در شاهنامه مشهور است.
مردم ایران نام سهراب را دوست دارند و روی فرزندان خود میگذارند، اما رستم نیز پس از کشتن فرزند، همچنان قهرمان محبوب شاهنامه و مردم ایران باقی ماند. چرا؟
اکنون این داستان پر راز و رمز را بخوانیم و پاسخ پرسشهای خود را در آن جستجو کنیم. داستان از جایی آغاز میشود که رستم با دختر شاه سمنگان ازدواج میکند و سهراب زاده میشود. جالب توجه است که رخش بهانهی این آشنایی عاشقانه بود!
مجموعه داستانهای شاهنامه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این مجموعه برای کسانی که دوست دارند با داستانهای شاهنامه به تفکیک آشنا شوند، مناسب است.
بخشی از داستان رستم و سهراب
در هفت خان دانستیم، پالهنگ (طناب، رسن) بر گردنِ کسی انداختن و او را به دنبالِ خود کشیدن، برای کوچک و خوار کردن (تحقیر کردن) بوده است.
در داستانهای عرفانی، چون سالکی به پیر و مُرادِ خود میرسید، به میلِ خود راضی بود که پالهنگ بر گردن بیندازد و در خدمتِ پیر باشد.
*
بشنوید از تنهاییِ رستم، پس از این نبردِ دشوار. او با حیله، آیینی من درآوردی ساخت و جانِ خود را نجات داد. رستم بر لبِ جوی نشست، آب نوشید، دست و صورت شُست و با دلی شکسته رو به خدا کرد.
بخورد آب و رویو تنو سر بِشُست
به پیش جهان آفرین شد نخست
همی خواست پیروزی و دستگاه
نبود آگه از بخشِ خورشید و ماه
رستم از خدا خواست وسیلهای بسازد تا بر سهرابِ جوان پیروز شود. او از نقشِ فَلَک (خورشید، ماه) و سرنوشتِ آدمها بیخبر بود!
*
در اینجا، فردوسی پرده از رازی برمیدارد:
شنیدم که رستم از آغازِ کار
چنان یافت نیرو زِ پروردگار
که گَر سَنگ را او به سر بَرشدی
همی هر دو پایش بدو دَر شدی
از آن روز پیوسته رنجور بود
دلِ او از آن آرزو دور بود
شاعر میگوید: چنین شنیده که در روزگارِ جوانی، پروردگارِ مهربان چنان نیرویی به رستم داده بود که اگر سنگی بالای دست میبرد، پای او به اختیار نبود و توان نداشت قدم از قدم بردارد. در آن زمان، رستم از خداوند تمنا کرده بود از زورِ او کاسته شود.
*
اکنون رستم نشسته بر لبِ جو، شاید با دیدنِ گذرِ عمر، به یادِ گذشته افتاد. نیایشکنان از خداوند خواست زورِ جوانی که خداوند از او ستانده بود، بازگردد.
همان زور خواهم که آغازِ کار
مرا دادی ای پاک پروردگار
خدای مهربان، دعا و تمنای رستم را شنید و پذیرفت (اجابت کرد).
بدو باز داد آن چنان کَش بخواست
بیفزود زورِ تن آن کَش بِکاست
اکنون رستم با پس گرفتنِ زورِ جوانی، در فکرِ نبردی بود که در پیش داشت
حجم
۹۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۵۶ صفحه
حجم
۹۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۵۶ صفحه
نظرات کاربران
شعر، معنی، توضیح و تفسیر . بسیارخوب بود یکی داستان است پر آب چشم دل نازک از رستم آید به خشم...
بسیار زیبا
یک حس خوب هم شعر هست، هم داستان خوب پیش میره هم روان و قابل فهم در کل باید شاهنامه رو سالها پیش میخوندم، تازه فهمیدم چقدر عقبم از زندگی
روان و شیوا.