دانلود و خرید کتاب مشعلی در برابر شب صبا طاهر ترجمه مریم رفیعی
تصویر جلد کتاب مشعلی در برابر شب

کتاب مشعلی در برابر شب

معرفی کتاب مشعلی در برابر شب

کتاب الکترونیکی «مشعلی در برابر شب» نوشتهٔ صبا طاهر و مریم رفیعی در نشر ایران‌بان چاپ شده است. این رمان جلد دوم مجموعهٔ اخگری در آسمان است و اولین بار در سال ۲۰۱۶ منتشر شد. تا وقتی با تاریکی بجنگی، در روشنایی ایستاده‌ای!

درباره کتاب مشعلی در برابر شب

در کتاب مشعلی در برابر شب برادر «لایا» به خاطر دانشی که دربارهٔ سلاح‌های «مارشال‌ها» دارد، زندانی شده است. الیاس و لایا تلاش می‌کنند به آن‌جا بروند و برادر لایا را نجات دهند؛ اما سفر آن‌ها به زندان کاف بسیار خطرناک است. چرا که «هلن آکوییلا» دستور دارد «الیاس» را دستگیر کند. هلن آکوییلا اکنون نفر دوم بعد از امپراتور به‌حساب می‌آید. مادر بی رحم «الیاس» نیز در حال نقشه‌کشیدن برای به دست آوردن قدرت است. 

کتاب مشعلی در برابر شب را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب به گروه سنی کودک و نوجوان پیشنهاد می‌شود.

بخشی از کتاب مشعلی در برابر شب

«الایس سرش را پایین می‌اندازد و پشت سرم وارد سرداب می‌شود. به‌خاطر وزنش مجبور می‌شود کمی قوز کند. در فضای تنگ آنجا بازوهایمان به هم می‌خورد و الایس نفسش را به‌تندی در سینه حبس می‌کند. ولی وقتی سرم را بلند می‌کنم، صورتش را به‌سمت تونل چرخانده است.

حتی در نور کم، رنگ خاکستری چشم‌هایش و خطوط تیز چانه‌اش حیرت‌انگیز است. تنم می‌لرزد. به صورتش عادت ندارم. همین یک ساعت پیش، درحالی‌که از ویرانی‌هایی که در بلک‌کلیف به بار آورده بودم فرار می‌کردیم، صورتش زیر ماسکی نقره‌ای پنهان بود.

سرش را کج می‌کند و به سروصداهای سربازهایی گوش می‌دهد که نزدیک می‌شوند. سربازها سریع حرکت می‌کنند و صداهایشان مانند آواز بریده‌بریدهٔ پرنده‌های شکارچی روی دیوارهای سردابه‌ها انعکاس دارد.

«... احتمالا رفته سمت جنوب. البته اگه نیم‌مثقال عقل تو کله‌اش باشه.»

سرباز دوم می‌گوید: «اگه نیم‌مثقال عقل داشت، تو آزمون چهارم برنده می‌شد و مجبور نبودیم یه آشغال پلبی رو به‌عنوان امپراتور تحمل کنیم.»

سربازها وارد تونلمان می‌شوند و یکی از آن‌ها فانوسش را داخل دخمهٔ روبه‌رویی‌مان فرومی‌برد. «به جهنم‌های خونین قسم.» با دیدن هر آنچه داخلش کمین کرده با عجله خود را عقب می‌کشد.

بعد از آن نوبت دخمهٔ ماست. دل‌وروده‌ام به هم می‌پیچد و دستم روی خنجرم می‌لرزد.

کنارم، الایس چاقوی دیگری را از غلافش درمی‌آورد. شانه‌هایش آرام و دست‌هایش دور چاقوها شل است. ولی وقتی صورتش را می‌بینم - ابروهای در هم گره‌خورده، چانهٔ به‌هم‌فشرده ‌- قلبم فشرده می‌شود. چشم در چشمم می‌دوزد و برای یک لحظه اندوهش را می‌بینم. دلش نمی‌خواهد این مردها را به کام مرگ بفرستد.

ولی اگر ما را ببینند، بقیهٔ نگهبان‌های این پایین را خبر می‌کنند و تا گردن در سربازهای امپراتوری فرومی‌رویم. آرنج الایس را می‌فشارم. کلاهش را روی سرش می‌کشد و دستمال سیاهی را بالا می‌کشد تا صورتش را بپوشاند.

سرباز با گام‌هایی سنگین نزدیک می‌شود. بویش را استشمام می‌کنم، عرق و آهن و خاک. الایس چاقوهایش را محکم‌تر می‌گیرد. بدنش مانند گربه‌ای وحشی که آمادهٔ حمله است، جمع شده. دستم را روی بازوبندم می‌گذارم، هدیه‌ای از طرف مادرم. طرح آشنای بازوبند زیر انگشت‌هایم مانند مرهم است.

سرباز به دهانهٔ دخمه می‌رسد. فانوسش را بالا می‌برد.

ناگهان صدای تالاپی آن سر تونل انعکاس می‌یابد. سربازها در جایشان می‌چرخند و شمشیرهایشان را بیرون می‌کشند و با عجله برای جست‌وجو می‌روند. نور فانوس‌هایشان در عرض چند ثانیه محو می‌شود و صدای قدم‌هایشان محوتر و محوتر.

الایس نفس حبس‌شده‌اش را بیرون می‌دهد. می‌گوید: «بیا بریم. اگه این گروه گشت‌زنی داشته منطقه رو می‌گشته، سربازهای بیشتری هم هستن. باید خودمون رو به دالان فرار برسونیم.»

از سردابه خارج می‌شویم و لرزشی در تونل‌ها می‌پیچد و گردوخاک را آزاد و استخوان‌ها و جمجمه‌ها را تلق‌وتلوق‌کنان روی زمین می‌اندازد. سکندری می‌خورم و الایس شانه‌ام را می‌گیرد و مرا به دیوار می‌چسباند و خودش هم کنارم پشتش را به دیوار می‌چسباند. دخمه فرونمی‌ریزد، ولی سقف تونل با حالت شومی ترک برمی‌دارد.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۴۶۰ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۴۶۰ صفحه