کتاب مرگ پشت دروازه ها
معرفی کتاب مرگ پشت دروازه ها
کتاب سوم کتاب مرگ پشت دروازه ها نوشتهٔ صبا طاهر و ترجمهٔ مریم رفیعی است. ایران بان این رمان نوجوانها را که یکی از جلدهای مجموعهٔ «اخگری در خاکستر» است، روانهٔ بازار کرده است. این جلد به مخاطب از اینکه امید از ترس قویتر است، میگوید.
درباره کتاب مرگ پشت دروازه ها
کتاب سوم کتاب مرگ پشت دروازه ها رمانی است نوشتهٔ صبا طاهر که نخستینبار در سال ۲۰۱۸ میلادی منتشر شد. قصهٔ این رمان با پیگیری رویدادهای کتاب پیشین، یکبار دیگر نقطهنظرهای شخصیتهای اصلی («هلن»، «الیاس» و «لایا») را برای مخاطبان روایت میکند. جنگ در حال شکلگیری و گسترش در درون و خارج از امپراتوری است؛ همزمان با اینکه «امپراتور مارکوس» هر چه بیشتر ثبات روانی خود را از دست میدهد و روح برادرش را میبیند، «هلن» در تلاش است تا شرایط را تحتکنترل نگه دارد، جلوی جنگ را بگیرد و از باقیماندهٔ خانوادهاش محافظت کند. «لایا» تلاش میکند تا در مقابل تهدید «آورندگان شب» بایستد؛ همچنین شیفتگی «الیاس» نسبت به تبدیلشدن به یک «روح گیر»، تغییراتی بزرگ را در او به وجود میآورد.
«صبا طاهر»، نویسندهٔ کتابهای پرفروش «اخگری در خاکستر» است که به بیش از ۳۵ زبان ترجمه شده است. او در کالیفرنیا بزرگ شد و نوشتن رمان را نیز همزمان با کار بهعنوان دبیر روزنامه آغاز کرد.
خواندن کتاب مرگ پشت دروازه ها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به همهٔ نوجوانها پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب مرگ پشت دروازه ها
«لایا، اهل سرا کوچکترین استعدادی در آواز خواندن ندارد. ولی زمزمهٔ آهنگش شیرین و سبکبال و بهنحو عجیبی آرامشبخش است. در حالیکه او دور اتاق راه میرود، سعی میکنم درکی از اطرافم پیدا کنم. نور چراغ از پنجرهٔ بزرگی به داخل نفوذ میکند و من سوز سرما را در هوا حس میکنم – نشانهٔ اینکه تابستان در شمال روز به پایان است. ساختمانهای کمارتفاع و طاقدار پشت پنجره و میدان بزرگ مشرف به آن را میشناسم. در دلفینیوم هستیم. وزن خاصی در هوا است. یک جور سنگینی. در دوردست، صاعقه بالای نونیز برق میزند. میتوانم بوی توفان را حس کنم.
صورتم حس عجیبی دارد. دستهایم را بالا میبرم. ماسک. جن. فکر میکردم کابوس بود. ولی در حالیکه برای اولین بار پس از هفت سال به پوست خودم دست میکشم، متوجه میشوم خواب نبود. ماسکم رفته.
و همراهش تکهای از روحم را با خود برده.
لایا صدای حرکتکردنم را میشنود و میچرخد. خنجری را که به کمر دارد میبینم و از روی غریزه دستم را به سمت خنجر خودم میبرم.
«نیازی به این کار نیست، سنگچشم خونی.» سرش را کج میکند. قیافهاش... نمیتوان گفت دوستانه است، ولی نامهربان هم نیست. «کشونکشون از چندصد مایل غار ردت نکردیم که اولین کارت بعد از به هوش اومدن، خنجرزدن به من باشه.»
فریادی از آن نزدیکی به گوش میرسد و من با چشمهای از حدقه درآمده به زور در جایم مینشینم. لایا پشت چشم نازک میکند و میگوید: «امپراتور همیشه گشنهاس. و وقتی غذا گیرش نمیاد... خدا به همهمون رحم کنه.»
«لیوی... اونا...»
«جاشون امنه.» غمی از چهرهٔ دختر دانشمند عبور میکند، ولی با عجله پنهانش میکند. «آره. خونوادهات جاشون امنه.»
خشخش حرکتی را از سمت در میشنوم و آویتاس را میبینم. لایا بلافاصله عذرخواهی میکند تا برود. دلیل لبخند سریعش را میفهمم و سرخ میشوم.
برای یک لحظه حالت چهرهٔ هارپر را میبینم. نه بیتفاوتی بادقت کنترلشدهای که ماسکها همیشه به خود میگیرند، بلکه آسودگیخاطر عمیق یک دوست.
هرچند، اگر قرار باشد صادق باشم، حالت کسی نیست که به من فقط به چشم یک دوست نگاه میکند. خودم تجربهاش را داشتهام.
دلم میخواهد چیزی بگویم. اومدی دنبالم. تو و لایا منو کشونکشون از آروارههای مرگ در آوردین. خوبی پدرت بیشتر از اون چیزی که خودت قبول داری، در وجودته.
به جای آن سینه صاف میکنم و پاهایم را که از شدت ضعف میلرزند، از لبهٔ تخت پایین میلغزانم.
«گزارش بده، سروان هارپر.»»
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۵۰۰ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۵۰۰ صفحه