دانلود و خرید کتاب کتاب رسول ترک: روایت زندگی رسول دادخواه تهرانی فاطمه طهرانی
تصویر جلد کتاب کتاب رسول ترک: روایت زندگی رسول دادخواه تهرانی

کتاب کتاب رسول ترک: روایت زندگی رسول دادخواه تهرانی

انتشارات:انتشارات خیمه
امتیاز:
۴.۵از ۵۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب کتاب رسول ترک: روایت زندگی رسول دادخواه تهرانی

«کتاب رسول ترک» روایت زندگی رسول دادخواه تهرانی(۱۳۳۹-۱۲۸۴)، به قلم فاطمه طهرانی(-۱۳۶۶) است. در بریده‌ای از کتاب می‌خوانیم: «به یکی از دوستانش گفته بود می‌ترسد جنازه‌اش غریبانه تشییع شود. می‌ترسد رفقای دوران قبل از توبه‌اش طعنه بزنند به مولایش که رسول که عشقش امام‌حسین بود را ببینید که چه غریبانه و خاموش و بی‌کس‌وکار به خاک سپرده شد. ولی خدا نخواست این‌طور شود. * جنازه‌اش اول رفت «مسجد آذربایجانی‌ها». جمعیت زیادی بازاری‌های آذربایجانی و تهرانی آن‌جا جمع شده بودند. جمعیت همین‌طور اضافه می‌شد. جنازه را که آوردند بیرون به‌سمت چهارراه مولوی، دارودسته‌ی مصطفی دیوانه هم آمدند و خودشان را رساندند زیر تابوت. جلوتر که رفتند طیب و جماعتی از میدانی‌ها هم آمدند داخل جمعیت. ‌رسول از چی ترسیده بود؟»
minoo_tt
۱۳۹۷/۰۴/۱۹

عشق به اهل بیت .... و دیگر هیچ

سیّد جواد
۱۳۹۷/۰۶/۰۳

کتاب صد و نهم برنامه مطالعه از طرح کتابخانه همگانی، این کتاب خلاصه ای از کتاب " رسول ترک، آزاد شده امام حسین علیه السلام " است ، پیشنهاد می کنم حتما کتاب اصلی را بخوانید و لذت ببرید و قدر

- بیشتر
مژگان
۱۳۹۹/۰۴/۲۰

اگر آخرین پل های پشت سرت هم خراب شد باکت نباشد...! تا حسین ابن علی کشتی نجات است💓 . . زیبا بود👍 کوتاه مفید مختصر!

Aysan
۱۳۹۷/۰۶/۱۲

کتابِ پنجم از عضویتِ خوب و جذابِ یک هفته ای در کتابخانه.. . . روایت هایی کوتاه از زندگی مردی که "دو"بار زیست!.. . . چیزی شبیه معجزه،با عشق ممکن می شود..💚

sadeghi
۱۳۹۷/۰۶/۱۰

🌼عاشقی راکه چنین باده شبگیر دهند کافر عشق بود گر نشود باده پرست🌼 **تو در ان شب پر تلاطم چه کردی که« انتخاب» شدی...برای «حرشدن». حالا تنها یک اسم نیستی حاج رسول....رسمی اقا...رسم** خداوند رحمتشون کنه انشاالله...به شدت متاثر شدم ولذت بردم💕 پیشنهاد

- بیشتر
میـمْ.سَتّـ'ارے
۱۳۹۶/۰۸/۲۶

خیلی زیبا بود هم نثر کتاب هم زندگی حاج رسول با خوندن بعضی قسمت هاش ناخودآگاه چشمم پر و خالی می شد زندگی رسول ترک پر از درس پنده مردونه توبه کرد، مردونه زندگی کرد، و مردونه از دنیا رفت داستان شهادت و

- بیشتر
مامان نقّاش
۱۳۹۷/۰۷/۰۳

نمیدونم چی بگم،فقط خدا قسمت ما هم بکنه،حال و هواهایی که به رسول ترک دست میداد...خوش به سعادتش که پاک از دنیا رفت دوستانی که میخوان با رسول ترک آشنا شن،کتاب رسول ترک انتشارات نبوغ رو بخونن،کامل و مفصل تره

آلوین (هاجیك) ツ
۱۳۹۷/۰۲/۱۸

عه من اینو چندین سال پیش وقتی خیلی کوچیکتِر بودم روی موبایلی مامانم فایل صوتیشو گوش میکردم... واقعا داستان و سرگذشتش خیلی واسم پندآموز آ جالب بود😀 یادش بخیر هروقت میخواستم گریه کنم و به اصطلاح دلم میگرفت میرفتم یه گوشه اینو

- بیشتر
alikazemi7
۱۳۹۸/۰۶/۲۰

بخشی از کتاب: آب یخ می‌گذاشت دم حجره‌اش. به شاگردش هم میسپرد حواسش باشد که پاتیل را تند و تند آب کند. مبادا کسی از آنجا رد شود که تشنه باشد. اینها را می‌گفت و پشت‌بندش هم اشک می‌دوید به چشم‌هاش:

- بیشتر
مهدی فیروزان
۱۳۹۷/۰۷/۲۵

کتاب بسیار خوبی بود در مورد شخصی بود که توبه کرده و بود و در روضه ها شرکت می کرد و... خلاصه‌ی کتاب رسول ترک آزاد شده ی امام حسین هستش. کوتاه و خوب.

«قربان لب تشنه‌ات آقا!»
سیّد جواد
می‌خواست بگوید: «آخرین پل پشت سرت هم که خراب شد، باکت نباشد تا حسین‌بن‌علی کشتی نجات است».
ثنا
سفارش می‌کرد به دوستانش که به هیئت‌هایی که نمی‌شناسند، زیاد بروند. می‌گفت توی جاهای غریب کسی شما را نمی‌شناسد، شما هم کسی را نمی‌شناسید. حواس آدم جمع‌تر است، همه‌چیز هم خالص‌تر است
F313
آقامیرزا علی‌اکبر آقا! اگه این‌طوری باشه که شما می‌فرمایید و بخوان همه‌مان را به جهنم ببرند، پس آقامان قمر بنی‌هاشم کجاست؟ رسول بود که بین جمعیت ایستاده بود. ـ چه‌طور با وجود شفیعانی مثل قمر بنی‌هاشم، شیعه‌ها و گریه‌کنان ارباب به جهنم می‌رن؟ این‌ها را گفت و خودش های‌های زد زیر گریه. مجلس به‌هم خورد. سکوت و وهم و ترس، جایش را به گریه و زاری و توسل و عشق داد.
sadeghi
آخرین پل پشت سرت هم که خراب شد، باکت نباشد تا حسین‌بن‌علی کشتی نجات است
F313
در آن شبِ پُرتلاطم، چه کردی که «انتخاب» شدی... برای «حُرشدن» ؟!
میـمْ.سَتّـ'ارے
«آخرین پل پشت سرت هم که خراب شد، باکت نباشد تا حسین‌بن‌علی کشتی نجات است».
سیّد جواد
«آخرین پل پشت سرت هم که خراب شد، باکت نباشد تا حسین‌بن‌علی کشتی نجات است».
S
آب یخ می‌گذاشت دم حجره‌اش. به شاگردش هم می‌سپرد حواسش باشد که پاتیل را تند و تند آب کند. مبادا کسی از آن‌جا رد شود که تشنه باشد. این‌ها را می‌گفت و پشت‌بندش هم اشک می‌دوید به چشم‌هاش: «قربان لب تشنه‌ات آقا!»
Aysan
«قربان لب تشنه‌ات آقا!»
زیـنـب🍃🌸
نوشتن در‌باره‌ی مردگان سخت است. حاج‌رسول نمرده بود. این‌جا بود و می‌خواست بگوید: «آخرین پل پشت سرت هم که خراب شد، باکت نباشد تا حسین‌بن‌علی کشتی نجات است».
میـمْ.سَتّـ'ارے
گویند خلایق که به دیوانه قلم نیست من گشتم دیوانه، توکلت علی الله.
S
جای هیئت هفتگی عوض شده بود. یادشان رفته بود خبرش کنند. ناراحت نیامدن و خبرنکردنش بودند که دیدند با چشم اشک‌بار وارد مجلس شد. زیر لب ممدام می‌گفت «خانم کجایی؟ خانم کجایی؟» مثل همیشه در حال و کارش مانده بودند. پرسیدند چه شده؟ گفت «خبری از آدرس جدید نشد، فکر کردم این هفته هیئت نداریم. اما خانم فاطمه‌ی زهرا (س) دیشب آمدند به خوابم و خودشان آدرس را دادند. بعد هم گفتند: رسول! فردا را حتماً بیا. من هم آن‌جا هستم».
آبرنگ
ـ آقامیرزا علی‌اکبر آقا! اگه این‌طوری باشه که شما می‌فرمایید و بخوان همه‌مان را به جهنم ببرند، پس آقامان قمر بنی‌هاشم کجاست؟ رسول بود که بین جمعیت ایستاده بود. ـ چه‌طور با وجود شفیعانی مثل قمر بنی‌هاشم، شیعه‌ها و گریه‌کنان ارباب به جهنم می‌رن؟ این‌ها را گفت و خودش های‌های زد زیر گریه.
Aysan
«سنه قربان اولوم حسین، سنه قربان اولوم حسین!
زیـنـب🍃🌸
آقامیرزا علی‌اکبر آقا! اگه این‌طوری باشه که شما می‌فرمایید و بخوان همه‌مان را به جهنم ببرند، پس آقامان قمر بنی‌هاشم کجاست؟
F313
همسایه‌ی کلیمی‌اش، توی بازار، بیش‌تر از همه برایش گریه می‌کرد. پرسیدند تو دیگر چرا؟ گفت «چرا نه؟ من همسایه‌اش بودم. چیزهایی ازش دیده‌ام و می‌دانم که هیچ‌کدام شما نمی‌دانید...»
F313
یک جوانی آمد پیش رسول و گفت فرستاده‌ی مسئول هیئت است. گفت که رسول باید از آن‌جا برود و دیگر هم حق آمدن به آن هیئت را ندارد. رسول عصبانی بلند شد. جماعت ترسیدند که حالا باز یکی از آن شلوغ‌بازی‌ها و جنجال‌های معروفش را راه می‌اندازد. اما حتی کلمه‌ای نگفت. سرش را انداخت پایین و ساکت از مجلس رفت بیرون.
F313
عاشورا و تاسوعا که می‌شد، زن و مرد، ترک و فارس، می‌ایستادند گوشه‌ی بازار به تماشای نوحه‌خوانی‌اش. یک‌بار به عده‌ای از فارس‌زبان‌ها که به‌شدت از نوحه‌های ترکی‌اش گریه می‌کردند، گفت: «مگر شما حرف‌های من را می‌فهمید؟» گفته بودند نه. اما حالت‌های رسول عمق مصیبت را برایشان معنی کرده بود.
سیّد جواد
بعد از مرگش، تا چند وقت یک‌سری زن و بچه می‌آمدند دم حجره‌اش. می‌گفتند «این آقایی که مغازه‌اش این‌جا بود و برای ما ماهیانه می‌فرستاد، حالا کجاست؟
F313

حجم

۳۶۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۷۲ صفحه

حجم

۳۶۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۷۲ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان