کتاب کتری سحرآمیز و ۳۵ افسانه دیگر (کتاب صورتی)
معرفی کتاب کتری سحرآمیز و ۳۵ افسانه دیگر (کتاب صورتی)
کتاب کتری سحرآمیز و ۳۵ افسانه دیگر (کتاب صورتی) نوشتهٔ اندرو لنگ و ترجمهٔ مجید عمیق و ویراستهٔ متین پدرامی است و انتشارات قدیانی آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب کتری سحرآمیز و ۳۵ افسانه دیگر (کتاب صورتی)
افسانهها گذشته از ارزش و اهمیتی که بهعنوان میراث فرهنگی هر قوم داشتهاند، به سبب همانندیهای بسیار با یکدیگر در سراسر جهان، سبب ایجاد درک و تفاهم جهانی میان ملتها و فرهنگهای گوناگون شدهاند و بهاینترتیب نهتنها بخشی از میراث فرهنگی هر قوم، که پارهای از میراث فرهنگ بشر به شمار میآیند. افسانهها بهترین وسیلهای هستند که به کمک آن ها میتوان همه افکار بلند و آرای مافوق تصور را به مردم منتقل کرد تا آنان نیز باذوق و اشتها بشنوند و بخوانند و لذت ببرند.
کتاب کتری سحرآمیز و ۳۵ افسانه دیگر (کتاب صورتی) مجموعهٔ ۳۶ افسانهٔ زیبا و دلچسب برای کودکان است که از خواندن آنها لذت میبرند. برخی از این داستانها از این قرارند:
سنگتراش، هدیه شعبدهباز، جزیره گنج، خياط خودخواه، موتيكاتيكا، نوازنده نیلبک و... .
خواندن کتاب کتری سحرآمیز و ۳۵ افسانه دیگر (کتاب صورتی) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ کودکان و نوجوانان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب کتری سحرآمیز و ۳۵ افسانه دیگر (کتاب صورتی)
«در زمانهای قدیم مرد فقیری زندگی میکرد که بچههای زیادی داشت و حتی نمیتوانست نان شب آنها را تأمین کند. اما بچههای او قوی بنیه و کوشا بودند و طولی نکشید که تصمیم گرفتند کمک پدر و مادرشان باشند. زمانی که آنها بزرگ شدند، تصمیم گرفتند کار کنند. هر کسی آنها را میدید، زود به کارشان میگرفت، چون خیلی خوب کار میکردند و بسیار خوشاخلاق بودند. از میان این ده ـ یازده بچه مرد فقیر، فقط یکی از آنها مایه دردسر پدر و مادر بود. او پسر تنبلی به نام "تیدو" بود. هر چقدر سرزنش میشد و کتک میخورد، باز دست از تنبلی بر نمیداشت. او تمام ماههای زمستان را کنار آتش مینشست و تابستان را هم زیر سایه درختان دراز میکشید و استراحت میکرد. اگر او یکی از این دو کار را نمیکرد، مینشست و فلوت میزد.
روزی، تیدو زیر سایه درختی نشسته بود و مشغول فلوت زدن بود. او چنان زیبا مینواخت که اگر کسی او را نمیدید، نوای فلوتش را با آواز یک پرنده اشتباه میگرفت. در این هنگام پیرمردی بر حسب اتفاق از آنجا عبور میکرد که با دیدن او گفت: «فرزندم، تو دلت میخواهد چه کاره بشوی؟»
پسرک جواب داد: «اگر ثروتمند باشم و نیازی به کار کردن نداشته باشم، آنوقت دنبال هیچکاری هم نمیروم. من هرگز دوست ندارم نوکری کسی را بکنم، در حالی که خواهرها و برادرهایم به این کار تن در دادهاند.»
پیرمرد از شنیدن این جواب لبخندی زد و گفت: «اما من نمیدانم بدون کارکردن چگونه میخواهی به ثروت برسی. کجا دیدهای که گربهای خواب باشد و موش شکار کند. برای رسیدن به ثروت یا باید از نیروی بازوانت استفاده بکنی یا آنکه مغزت را به کار بیندازی، وگرنه...»
اما پسرک با لحنی بیادبانه جواب داد: «ساکت باش پیرمرد! صدها بار از این حرفها شنیدهام و هیچکدام از آنها را قبول ندارم. هیچکس نمیتواند از من کار بکشد!»
پیرمرد بدون آنکه از لحن خشن و بیادبانه پسرک دلخور شود، جواب داد: «اما تو استعداد خوبی داری، کافی است راه بیفتی و در گوشه و کنار نیلبک بزنی و پول در بیاوری. مطمئن باش که بیش از نیاز روزانهات درآمد کسب میکنی و میتوانی دست به کار تجارت هم بزنی. گوش کن فرزندم! هرچه زودتر چندتا نیلبک دست و پا کن و سعی کن به همان خوبی که فلوت میزنی، شیوه نیلبک زدن را هم یاد بگیری. مطمئن باش هر کسی که صدای آوای نیلبک تو را بشنود، پاداشی به تو خواهد داد.»
پسرک پرسید: «اما از کجا میتوانم نیلبک تهیه کنم؟»
پیرمرد جواب داد: «یکی ـ دو روز فلوت بزن تا درآمدی کسب بکنی. آنوقت میتوانی با آن پول چند تا نیلبک بخری. من گاهی سراغت میآیم تا ببینم که آیا به نصیحت من عمل کردهای یا نه، و همینطور ببینم آیا به ثروت رسیدهای یا نه.»
پیرمرد این حرفها را زد و از او خداحافظی کرد.»
حجم
۳۲۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۴۳ صفحه
حجم
۳۲۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۴۳ صفحه
نظرات کاربران
من کتابشو دارم داستان های جذابی داشت ولی همش درباره ی پرنسس و پرنس بود کلا که من خوشم اومد ولی سلیقه ی هر کسی نیست:))