کتاب رخساره
معرفی کتاب رخساره
کتاب رخساره داستانی از محمد رضا بیات است. این داستان درباره مردی به نام اسدالله است که هجده سال را در زندان گذرانده بود و حالا از زندان آزاد شده و به روستای خودش برگشته است اما در روستا نیز اتفاقات متعددی رخ میدهد که زندگی او را سخت و پیچیده میکند.
این کتاب اولین بار در سال ۱۳۹۳ منتشر شده است و به چاپ سوم رسیده است.
درباره کتاب رخساره
رخساره، داستان زندگی مردی به نام اسدالله است. او مردی قوی بود. اهل زورخانه بود و همه در محل به او احترام میگذاشتند. یک روز وقتی میبیند که سربازان روسی و انگلیسی میخواهند زنی را آزار بدهند، برای دفاع از زن بلند میشود و با سربازان درگیر میشود. نتیجه این درگیری به کشته شدن آنها میانجامد و اسدالله را راهی زندان میکند. او مدتی طولانی را در زندان سپری میکند و چند سالی هم او را به بندر عباس میفرستند. بالاخره آزاد میشود و به روستای خودش برمیگردد. با دوستان قدیمیاش دیدار میکند و از حال و کار آنها خبر میگیرد و به دنبال جایی میگردد که بتواند زندگی و کار کند.
او با کمک دوستاش موفق میشود تا در قهوه خانه زنی بیوه به نام نرگس کار و زندگی کند. نرگس دختری به اسم رخساره دارد. بعد از مدتی اسدالله و نرگس ازدواج میکنند و با هم زندگی مشترکی را آغاز میکنند اما نرگس که بیمار است، از دنیا میرود. چند وقت بعد، دختر او هم به طرز بدی کشته میشود. ماجرای کشته شدن دختر نرگس بر سر زبانها میافتد و این بار هم اسدالله به قتل متهم میشود...
کتاب رخساره را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن رمانهای ایرانی لذت میبرید، خواندن کتاب رخساره را به شما پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب رخساره
نرگس گفت: ای حاج خانم دیگه خسته شدم از صبح علیالطلوع که از خواب بلند میشم یه سره باید کار کنم؛ زحمت بکشم؛ به گاو گوسفندا برسم؛ پخت و پز کنم یا برم میان زمینهارو وجین کنم؛ آبیاری کنم تا غروب، همین که نماز مغرب و عشا رو میخوانم یه لقمه شام میخورم، مثل سنگ میفتم تا اذان صبح فردا که دو مرتبه باید بلند شم کسی هم ندارم که باری از دوشم برداره این طفل معصومم که کاری ازش برنمیاد
هاجر گفت: اسکندر و دارا، پسرش که کاری ندارن میتونن لااقل هفتهای یکی دو روز کمکی بهتون بکنن.
نرگس گفت: ای بابا خدا پدرتو بیامرزه این دوره زمانه دیگه هیچکس به درد آدم نمیخوره، ای کاش اجاق بابام کور میشد و خدا عوض اسکندر یه دختر کور و چُلاق بهش میداد. سال بیاد، ماه بره نمیگه یه خواهری دارم تو این بیابون تنها زندگی میکنه، برم ببینم چیکار میکنه مردهاَس یا زنده، پسر لندهورشم از خودش بیغیرتتره منو که میبینه انگار نه انگار که منو میشناسه! صورتشو برمیگردونه و راهشو کج میکنه! دو سه هفته پیش یه شب سه نفر با تفنگ ریختن تویه خانه، خدا رحم کرد، خدا پدر اسیخانو بیامرزه، با شاگردش اگه به دادمون نرسیده بودن مارو میکشتن و دارو ندارمو غارت میکردن.
حجم
۱۰٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۳۶۶ صفحه
حجم
۱۰٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۳۶۶ صفحه