کتاب سیندرلا و کفش شیشه ای و ۴۰ افسانه دیگر
معرفی کتاب سیندرلا و کفش شیشه ای و ۴۰ افسانه دیگر
کتاب سیندرلا و کفش شیشه ای و ۴۰ افسانه دیگر نوشتهٔ اندرو لنگ و ترجمهٔ سوده کریمی و ویراستهٔ متین پدرامی است و انتشارات قدیانی آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب سیندرلا و کفش شیشه ای و ۴۰ افسانه دیگر
افسانهها گذشته از ارزش و اهمیتی که بهعنوان میراث فرهنگی هر قوم داشتهاند، به سبب همانندیهای بسیار با یکدیگر در سراسر جهان، سبب ایجاد درک و تفاهم جهانی میان ملتها و فرهنگهای گوناگون شدهاند و بهاینترتیب نهتنها بخشی از میراث فرهنگی هر قوم، که پارهای از میراث فرهنگ بشر به شمار میآیند. افسانهها بهترین وسیلهای هستند که به کمک آن ها میتوان همه افکار بلند و آرای مافوق تصور را به مردم منتقل کرد تا آنان نیز باذوق و اشتها بشنوند و بخوانند و لذت ببرند.
خواندن کتاب سیندرلا و کفش شیشه ای و ۴۰ افسانه دیگر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ کودکان و نوجوانان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سیندرلا و کفش شیشه ای و ۴۰ افسانه دیگر
«یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. در سرزمینی پادشاهی زندگی میکرد که باغی در قصر خود داشت. اما با اینکه تعداد باغبانها خیلی زیاد بود و زمین آنجا هم خوب بود، هیچ گل، میوه، درخت یا حتی علفی در آنجا رشد نمیکرد.
روزی پیرمرد دانایی به شاه حرفی زد که او را کاملاً از باغبانها ناامید کرد. او گفت: «باغبانهای شما کارشان را بلد نیستند. شما از کسانی که پدرهایشان نجار یا پینهدوز بودند چه توقعی دارید؟ آنها باید از کجا یاد میگرفتند که باغ شما را چگونه گلکاری کنند؟»
شاه با عصبانیت گفت: «راست میگویی، همینطور است!»
پیرمرد ادامه داد: «شما باید باغبانی را استخدام کنید که تمام اجدادش باغبان بودهاند به این ترتیب باغتان پر از گیاهان سبز و گلهای شاداب خواهد شد و شما از خوردن میوههای خوشمزه آن لذت خواهید برد.»
و به این ترتیب، پادشاه قاصدهایی را به دنبال پیدا کردن باغبانی که پدر و پدربزرگهایش هم باغبان بودهاند، به شهرها، روستاها و دهکدههای سرزمین خود فرستاد. بالاخره پس از چهل روز آنها موفق شدند یک نفر را با این شرایط پیدا کنند.
قاصدها به او گفتند: «با ما بیا و باغبان شاه باش.»
باغبان گفت: «من چطور میتوانم به خدمت پادشاه برسم، من آدم فقیری هستم!»
آنها گفتند: «اشکالی ندارد. این لباسهای نو را بگیر، خودت و خانوادهات آنها را بپوشید.»
ـ ولی من به افراد زیادی بدهکار هستم.
آنها گفتند: «باشد، ما قرضهای تو را پرداخت میکنیم.»
به این ترتیب باغبان توانست نزد پادشاه برود. باغبان به همراه زن و پسرش، با قاصدها به خدمت پادشاه رفتند. پادشاه هم که از پیدا کردن یک باغبان درست و حسابی خوشحال بود، فوراً او را به نگهداری از باغش گماشت.
مرد باغبان که این کار را خوب بلد بود، خیلی زود باغ شاهی را پر از گل و میوه کرد؛ بهطوری که در پایان سال باغ دیگر شبیه سالهای پیش نبود. پادشاه هم به این خدمتکار جدیدش هدایای فراوانی اهدا کرد.
همانطور که قبلاً هم گفتیم، باغبان یک پسر داشت. پسر باغبان مرد جوان خوشلباسی بود که رفتاری پسندیده و مناسب داشت. او هر روز بهترین میوههای باغ را برای شاه میبرد و گلهای زیبای آنجا را هم دستچین میکرد و به دختر پادشاه تقدیم میکرد. دختر پادشاه که خیلی زیبا بود، شانزده سال داشت. پادشاه با خود فکر میکرد دیگر وقت آن رسیده که دخترش را به همسری جوان مناسبی در بیاورد.»
حجم
۳۲۱٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۶۰۷ صفحه
حجم
۳۲۱٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۶۰۷ صفحه
نظرات کاربران
خوب نیست😤😤😤😤😤😤😤😈🤬😡😠👹
سلام من این کتاب رو بچه تر ک بودم از کتابخونه گرفتم و خواندم لطفا نسخه های دیگه رو هم موجود کنید خواهش میکنم