کتاب به هوای گرفتن پروانه ها
معرفی کتاب به هوای گرفتن پروانه ها
کتاب به هوای گرفتن پروانه ها نوشتهٔ راضیه بهرامی راد است. نشر خودنویس این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر حاوی رمانی ایرانی است.
درباره کتاب به هوای گرفتن پروانه ها
کتاب به هوای گرفتن پروانه ها رمانی ایرانی نوشتهٔ راضیه بهرامی راد است که در ۲۲ فصل نوشته شده است. این رمان از آنجا آغاز میشود که راوی میگوید در شهر خبری از اسبها نبود و همین زندگی را زیبا میکرد. راوی میگوید که هر جای این آبادی را که نگاه کنیم، پر از اسبهایی است که در حال خوردن علوفهٔ دستی هستند.این آبادی علف تازه ندارد؛ انگار خاک مرده ریختهاند در آن. از نظر این راوی اما خوب است که اسبها نمیتازند و جرقه از سمهایشان بلند نمیشود و خوب است سواریْ تازیانهبهدست پشتشان ننشسته است. نگاه او یکدرمیان بین اسبها و «طوبیخاتون» میچرخد. او با خودش فکر میکند که اگر طوبیخاتون صداهای توی سرش را میشنید، حتماً دعوایش میکرد. طوبیخاتون میخواهد وانمود کند طوری نشده و حالش خوب است، اما راوی این رمانْ از مشتهایش که دامنش را چنگ گرفته و چروک انداخته، میداند که حالش خوش نیست.
خواندن کتاب به هوای گرفتن پروانه ها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب به هوای گرفتن پروانه ها
«طوبیخاتون آمد کنارم نشست. سر بلند نکردم ببینمش. نمیدانم چرا هی ته دلم خالی میشود. دست گذاشت روی پیشانیام. تندی آذین را صدا زد. صدایش توی مغزم میپیچد ننه. هی میگوید خوبی؟ نه خوب نیستم. دلم میخواهد بمیرم. طوبیخاتون کمکم کرد دراز بکشم. نباید بخوابم؛ باید صبحانه درست کنم. خواستم بلند شوم؛ سرم گیج خورد. طوبیخاتون نگهم داشت و دوباره آذین را صدا زد. آذین تندی آمد تو. نگاهش کن ننه. وقت نکرده موهای هپلیاش را شانه کند. طوبیخاتون چیزی گفت که نشنیدم. تنم دارد میسوزد ننه. آب میخواهم. تشنهام است. چرا با من حرف نزدی ننهجان؟ الهی من دورت بگردم. چرا صورت ماهت را از من قایم کردی؟ ننه خیلی خوشگل شده بودیها؛ دهبیست سال جوانتر. کمرت خم نبود. انگورها را که میچیدی، دستهایت نمیلرزید. تکدرخت خیلی سبزتر بود و بزرگتر. انگار زیر همان درخت طوبی نشسته بودی که همیشه آرزویش را داشتی. ملّای ده گفته بود یک درختی توی بهشت است به اسم طوبی که آدمهای خوب زیرش مینشینند و هر میوهای که دوست دارند، میخورند. همیشه دوست داشتی زیرش بنشینی و میگفتی تکدرخت خودمان برایت مثل همان درخت طوبی است. برای همین نگذاشتی خشک شود. گفتی از بچگی جلوِ چشمهایت بوده و همین قدر بزرگ بوده؛ نمیگذاری بمیرد. هر روز دبهدبه آب میبردی میریختی پایش. کمکم مردم هم انگار دلشان نمیخواست این درخت بمیرد، با تو میآمدند و بهش آب میدادند؛ اما آنکه میوه نداشت ننه. تو زیر درختی نشسته بودی که هزارتا میوه داشت؛ انگور، سیب، موز، گلابی، انار، نارنگی... دلم میخواست پیشت بنشینم ننهجان. رویت را که آنور کردیها، دلم شکست. یکهو انگار هی دور و دورتر شدی. هرچی میدویدم، به تو نمیرسیدم. تو بودی داشتی میرفتی یا من؟ خیلی عجیب بود. آنقدر نور زیاد بود که دیگر نتوانستم تو را ببینم ننه. تا خواستم صدایت بزنم، از خوابم پریدم.»
حجم
۲۲۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه
حجم
۲۲۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه
نظرات کاربران
داستان رو دوست داشتم جذاب،خوشخوان و خوب بود میتونستم کل روستا و ماجراها رو تصور کنم. شخصیت طوبی خاتون رو دوست داشتم حتی دلم مبخواست جایی از ماجرا بغلش کنم
علاوه بر اینکه روان و خوشخوان بود هم راوی عشرت عالی روایت میکرد هم طوبی شخصیت جالبی داشت توصیه میکنم بخونین.