کتاب نوکتیلا، جغد مرگ (نبرد هیولاها شش گانه دهم، ارباب وحشی ها: جلد پنجاه و پنجم)
معرفی کتاب نوکتیلا، جغد مرگ (نبرد هیولاها شش گانه دهم، ارباب وحشی ها: جلد پنجاه و پنجم)
کتاب نوکتیلا، جغد مرگ (نبرد هیولاها شش گانه دهم، ارباب وحشی ها: جلد پنجاه و پنجم) نوشتهٔ آدام بلید و ترجمهٔ محمد قصاع است و انتشارات قدیانی آن را منتشر کرده است.
داستانهای مجموعهٔ نبرد هیولاها اثر آدام بلید که عنوان اصلیاش Beast Quest است، در سرزمینی به نام «آوانتیا» اتفاق میافتد. جادوگری خوشنیت به نام «آدورو» در این سرزمین زندگی میکند و شش هیولا یعنی ارباب دریا، پیکانی در هوا، کوه رونده، جنگجوی شمالی، ارباب خاک و ملکهٔ حشرهها مامور حفاظت از این سرزمیناند.
پس از مدتی بر اثر جادوی مالول (جادوگر تاریکی) این ماموران شروع به نابودی سرزمینشان میکنند. در این میان پسری ۱۲ ساله به نام «تام» به همراهی «اِلنا»، با هیولاها میجنگند تا سرزمین را نجات دهند.
درباره کتاب نوکتیلا، جغد مرگ (نبرد هیولاها شش گانه دهم، ارباب وحشی ها: جلد پنجاه و پنجم)
تام گمان میکند که دشمنش، مالول، جادوگر شیطانی را شکست داده است. اما اشتباه میکند! مالول زنده است و قصد دارد با خلق شش هیولای مرگآور آوانتیا را ویران کند. تام مجبور است ابتدا با نکتیلا، جغد مرگ، روبهرو شود و بجنگد!
آیا تام میتواند جان سالم به در ببرد؟ آیا شما جرئت دارید با تام همراه شوید؟
خواندن کتاب نوکتیلا، جغد مرگ (نبرد هیولاها شش گانه دهم، ارباب وحشی ها: جلد پنجاه و پنجم) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
کودکان و نوجوانان علاقهمند به خواندن داستانهای پرماجرا و فانتزی را به خواندن مجموعه نبرد هیولاها دعوت میکنیم.
بخشی از کتاب نوکتیلا، جغد مرگ (نبرد هیولاها شش گانه دهم، ارباب وحشی ها: جلد پنجاه و پنجم)
«تیر با صدای بمی در دایرهٔ مرکز هدف فرو رفت و جمعیت خدمتکاران با شادی فریاد کشیدند. النا با خجالت سرخ شد و تعظیم کوچکی کرد. کنارش، نقرهای با شادی زوزه کشید.
تام با خنده به همرزمش گفت: «خودنمایی میکنی، به گمانم باید هدف را برای بقیهٔ افراد کمی جلوتر بیاوریم.»
النا خندید و گفت: «مطمئنم عدهٔ زیادی هستند که از من بهترند.»
آنها از سحر در قصر شاه هوگو بودند و کمک میکردند تا حیاط را برای جشنهای درازترین روز تابستان که آن شب برگزار میشد، آماده کنند. مردم آوانتیا هر سال جمع میشدند تا بلندترین روز سال را جشن بگیرند و النا مسئول مسابقههای تیراندازی بود.
تام گفت: «کمک کن این را ببریم.»
و سر میز دراز و سنگینی را گرفت. النا، زه کمانش را روی شانهاش انداخت و سر دیگر میز را گرفت. آنها میز را بلند کردند و آن را کنار میزهای دیگر که به شکل نعل اسب کنار دیوارهای حیاط چیده شده بودند، گذاشتند. شاه هوگو در مرکز میز مینشست و درباریان در دو طرف او مینشستند. میزها و نیمکتهای دیگری را برای روستاییان در مرکز حیاط میچیدند و جشن و مراسم در تمام قسمتهای قصر برپا میشد.
یکی از آشپزها که چشمانش با شادی برق میزدند، دربارهٔ جشنهای سال گذشته به تام چیزهایی گفته بود. هنگام غروب مشعلهای روی دیوارها روشن میشدند و میزها پر از غذاهایی میشدند که از آشپزخانههای قصر و روستاهای اطراف میآمدند: تکههای بزرگ پنیر، همه جور گوشت سرخشده و کباب، میوهها و سبزیها و انواع شیرینیها. تام بوی نان تازهای را که در تنور قصر میپختند، حس کرد و دهانش آب افتاد.
النا گفت: «عمو لیوی من هم میآید. مدتهاست که او را...»
ناگهان کسی فریاد زد: «کمک!»
النا دوید تا پایههای نردبان لرزانی را محکم نگه دارد. پسری که در اسطبل کار میکرد، طنابی از پرچمهای رنگارنگ را به لبهٔ پنجرهها میبست. او رو به پایین فریاد زد: «متشکرم!»
در جایی دیگر نوازندهها قطعهای را برای اجرا در مراسم آن شب تمرین میکردند.»
حجم
۱۱٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۱۰ صفحه
حجم
۱۱٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۱۰ صفحه