کتاب خواب های کرم ابریشم
معرفی کتاب خواب های کرم ابریشم
کتاب خواب های کرم ابریشم نوشتهٔ محمد سرابی است و نشر خودنویس آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب خواب های کرم ابریشم
رمان یکی از راههای انتقال احساسات است. نویسنده برای بیان حقیقت احساسات و عواطفش به زبانی نیاز دارد که او را از سردی مکالمه روزمره دور کند و بتواند با آن خیالش را معنا کند و داستان و رمان همین زبان است. با داستان از زندگی ماشینی و شلوغ روزمره فاصله میگیرید و گمشده وجودتان را پیدا میکنید. این احساس گمشده عشق، دلتنگی، دوری و تنهایی و چیزهای دیگری است که سالها نویسندگان در داستانشان بازگو کردهاند.
داستان معاصر در بند چیزی نیست و زبان انسان معاصر است. انسان معاصری که احساساتش را فراموش کرده است و به زمانی برای استراحت روحش نیاز دارد. نویسنده در این کتاب با احساسات خالصش شما را از زندگی روزمره دور میکند و کمک میکند خودتان را بهتر بشناسید. این کتاب زبانی روان و ساده دارد و آیینهای از طبیعتی است که شاید بشر امروز فرصت نداشته باشد با آن خلوت کند. نویسنده به زبان فارسی مسلط است و از این توانایی برای درک حس مشترک انسانی استفاده کرده است.
خواندن کتاب خواب های کرم ابریشم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستان فارسی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب خواب های کرم ابریشم
«چند ضربه به در زدم و دستگیره را فشار دادم. اتاق تاریک بود. گفت:
«نیا تو.»
پرسیدم:
«مگه لباس تنت نیست؟»
- نه.
رفتم تو. گفت:
«روشن نکن.»
چراغ را روشن کردم. نگاهش نمیکردم ولی فهمیدم که ملافه را روی پاهایش کشید. هدفون خلبانی سیاهش را گذاشته بود که سیمش به لپتاپ روی میز وصل بود. سرش را با آهنگ تکان میداد.
«چهکار داری؟»
- چت شده؟
هدفون را برداشت و موهایش را صاف کرد:
«اگه شماها کاریم نداشته باشین، هیچچیم نیست.»
- به مادرت چی گفتی؟
جواب نداد. اتاقش گرم بود. کُتم را انداختم روی تخت. نشستم روی صندلی جلوِ کامپیوتر:
«زود باش. به مادرت چی گفتی؟»
- به تو چه.
- به من مربوطه. هروقت رفتم مسافرت، شما دوتا به جون هم افتادین.
یقهٔ بلوزش را با دست جمع کرد. گفتم:
«برای چی نصفهشب با چاقو توی خونه راه میافتی؟ نمیفهمی الهه عصبیه؟»
- بگو به من گیر نده.
- چه گیری داده؟
-کِی میری، کِی میآیی، کجا بودی، چرا دیر اومدی... .
اتاقش مثل همیشه بههمریخته بود. پوستر بزرگی که یک گروه متال را نشان میداد به دیوار زده بود. خوانندهٔ گروه ناخنهای سیاهی داشت.
«خودش از صبح تا شب خوابه، وقتی هم که بیداره پای ماهواره است. فقط مواظبه که من کِی میرم، کِی میآم، کِی به موبایل جواب میدم! سرش رو میکنه توی اتاق میگه کی بود زنگ زد.»
- مریضه.
- من چیکار کنم که مریضه. من چه گناهی کردهم که بچهٔ همچین مادریام!
صدایش بند آمد. انگار بغض کرده بود. سرش را پایین انداخته بود و با ناخنهای درازش بازی میکرد. دماغش را بالا کشید. گفت:
«تو هم که هیچوقت نیستی.»
- من دارم توی شرکت خرج ولخرجیهای تو و مادرت رو درمیآرم.
- برو ببینم. تو خودت هم معلوم نیست از صبح تا شب کجا میگردی. اگر بابام بود که الان این شرکت و دمودستگاه به تو نمیرسید که اینطوری صاحبش بشی.
- فعلاً که از دست تو و الهه دق کرد. بعدش هم اگه من بدهکاریهاش رو جمع نمیکردم، مادرت الان گوشهٔ زندون بود.
وقتی گریهاش میگرفت و نمیخواست جلوِ من گریه کند خیلی ناز میشد. یقهٔ بلوزش را دوباره جمع کرد:
«روت رو بکن اونور میخوام پاشم. اون شلوار رو بده.»
شلوار ورزشی صورتی که روی میز کامپیوتر افتاده بود را انداختم طرفش:
«برای چی شب با چاقو توی خونه راه میافتی؟»
- با چاقو چیه دیگه. گرسنهم شده بود رفتم سر یخچال. یه بستنی بزرگ آوردم بخورم. سفت بود. برگشتم چاقو بزرگه رو ورداشتم که یه تیکه ازش بکنم. یهو مثل ارواح وسط هال پیداش شد و جیغوداد راه انداخت.»
حجم
۹۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۱۶ صفحه
حجم
۹۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۱۶ صفحه