کتاب بگذار با تو روراست باشم
معرفی کتاب بگذار با تو روراست باشم
کتاب بگذار با تو روراست باشم نوشتۀ ریچارد فورد و ترجمۀ پریا لطیفی خواه است. این کتاب را انتشارات علمی منتشر کرده است.
درباره کتاب بگذار با تو روراست باشم
در کتاب بگذار با تو روراست باشم، ریچارد فورد، جانی دوباره به شخصیت «فرانک بسکم» (مردی دمدمی، شوخطبع، رک، باهوش و اغلب ناسازگار) در رویدادهای بعد از وقوع «طوفان سندی» بخشیده است. در ۴ بخش روایی مختلف، «فرانک» سعی میکند تا با جهانی که یک فاجعهٔ طبیعی آن را زیرورو کرده، مواجه شود و در آن به زندگی ادامه دهد. این کتاب، اُدیسهای شگفتانگیز و بسیار سرگرمکننده از میان آمریکا است.
خواندن کتاب بگذار با تو روراست باشم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به رمان میتوانند از مخاطبان این کتاب باشند.
درباره ریچارد فورد
ریچارد فورد در سال ۱۹۴۴ در میسیسیپی به دنیا آمد. او در دانشگاه ایالتی میشیگان کارشناسی و در دانشگاه کالیفرنیا ارواین کارشناسیارشدِ هنرهای تجسمی گرفت. فورد پیش از پایان اولین رمانش به نام «تکهای از قلب من» برای مجلۀ «اسکوایر» و «نیویورکر» داستان کوتاه مینوشت. او رمانهای بسیاری از جمله «آخرین خوششانی»، «خبرنگار ورزشی»، «حیوانات وحشی» و «روز استقلال» را نوشته است. فورد جایزههای بسیاری دریافت کرده و عضو انجمن نویسندگان آمریکاست. ریچارد فورد یکی از مشهورترین نویسندگان میسیسیپی است. او در تابستان ۱۹۹۷ «رمانی به نام «زنان بدون مردان» منتشر کرد و در آوریل ۲۰۰۰ با همکاری «جین کنت»، داستان کوتاهش به نام «حریم خصوصی» را منتشر کرد. آخرین رمان او با نام «روسپی سرزمین» در سال ۲۰۰۶ چاپ شد. ضدقهرمان ریچارد فورد، «فرانک بسکوم»، در این رمانْ میانسال، عاقلتر، بدگمانتر و خودخواهتر بازمیگردد و همراه با دیگر اعضای خانوادهاش که تمایلی به دیدنشان ندارد، به جشن شکرگزاری میرود.
بخشی از کتاب بگذار با تو روراست باشم
«در هوای سرد و ناآرام امروز صبح ساحل، بوهای ناآشنا و عجیبی به مشام میرسد؛ هنوز دو هفته مانده تا کریسمس؛ ابرهای گلکلمی که آسمان بالای دریای مواج را پرکردهاند، خبر از یک روز آرام و بی دلهره میدهند و این بوهای عجیبی که فضا را پرکرده مطمئناً از این خانههای تعمیر و بازسازی شده به مشام میرسد؛ بوی چوب تازه، بوی نشاسته مانند پلیاتیلن که در تارو پودش با بوی گوگرد دریا ممزوج شده و این بوی تعفنی که همیشه در خلیج بارنگت میپیچد. بااینحال هوا انگار آبستن فاجعهای تمامعیار است. اما به مشام من که یکبار چنین تجربهای را از سر گذراندهام - هیچ بویی زنندهتر از اولین تلاشهای مردم برای فرار از یک مصیبت بزرگ نیست. پشت چراغ قرمز خیابان هوپر که بودم برای بار اول این بوی زنندهٔ آشنا زیر بینیام پیچید؛ و بار دوم وقتی اینجا در پمپبنزین هس توقف کردم تا باک ماشین سوناتایم را پر کنم و بعد به سمت پل حدفاصل تام ریور و سی کلیفت برانم. اینجا داخل پمپبنزین، حجمی از بوی تند بنزین فضا را پرکرده است به این فکر میکنم که ابرهای متراکم خرج و مخارج ماه دسامبر چگونه حلقهٔ پولهایم را مثل ماشین جک پات تندتند میچرخاند و گویی پولهای کاغذیام درست مثل، موهایم در این باد زمستانی پریشان میشوند.»
حجم
۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۸۹ صفحه
حجم
۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۸۹ صفحه