کتاب دمپایی بنفش
معرفی کتاب دمپایی بنفش
کتاب دمپایی بنفش نوشتهٔ طناز کاظمی میرکی است. نشر گنجور این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر حاوی یک مجموعه داستان کوتاه ایرانی است.
درباره کتاب دمپایی بنفش
کتاب دمپایی بنفش ۱۱ داستان کوتاه را در بر گرفته است که برخی از آنها بهنوعی به پا، دمپایی یا کفش ارتباط دارند. نام برخی از این داستانها عبارت از «گواهی فوت جسدی که زنده نبود»، «گزارش واقع گرایانه سفر من به آفریقا»، «داستانی پیرامون پاهایش» و «کفشی پشت در نبود» است.
داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب دمپایی بنفش را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب دمپایی بنفش
«از روی این تخت بلند می شدم و می رفتم حمام. با خیال راحت سبیل کلفتم را از ته می تراشیدم و زل می زدم به صورت جدیدم. این لباسها که خوب نیست. می رفتم یک دست کت و شلوار نو و مرتب از مغازه های آن سر شهر می پوشیدم و می آمدم سر کوچهٔ قدیمیمان.
از کنار در کوچک خانه همسایه کناری رد می شدم. همان که صدای تو را شنیده بود. از کنار خانه خودمان هم که حالا دیگر آنجا زندگی نمیکنیم رد میشدم. از روی دیوار میپریدم توی حیاط خانه شما و جوری که کسی متوجه صدای در نشود خودم را می رساندم به اتاقت. نمی دانم شما هم هنوز توی همان خانه زندگی می کنید یا نه؟
اگر نامرئی بودم دلم می خواست بیایم و توی اتاق تو بنشینم. به آینه ات نگاه کنم و جای خودم تو را ببینم که موهای بلندت را شانه می کنی و چشمهایت می درخشد. تو را ببینم که به ناخن های کشیده ات لاک می زنی و اخم هایم برود تو هم. بعد لباس هایت را بپوشی. بگویم که این مانتو چقدر تنگ است و تو من را نبینی و صدایم را نشنوی. مقنعه ات را سر کنی و یک دسته از موهای روشنت را با انگشتهایت بکشی بیرون و بریزی توی پیشانی ات. ببینم که چقدر زیبا می شوی و عصبانی شوم که می خواهی این قیافه را برداری ببری دانشگاه تا نشان پسرهای هیز آنجا بدهی! داد بکشم و با تو دعوا کنم. تو نشنیده بگیری. خب حق داری من نامرئی شده ام و تو واقعا مرا نمی بینی. جای خالی سبیل هایم را هم نمیبینی وکت و شلوار مشکی خوش دوختی که پوشیده ام.
البته خودم خوب میدانم که من برای تو همیشه نامرئی بودم. وقتی مادرم گفت که قرار است برای دختر فلانی خواستگار بیاید توی دلم آتشی برپا شد و هیچ کس ندید. همان موقع هم نامرئی بودم. گفتند طرف وکیل است. از آن کت و شلواری ها. من دیده بودمش. وقت هایی که یواشکی سر خیابان سوار ماشینش می شدی. با هم می رفتید دانشگاه. وقتی هم که مادرم حرف من را زده بود تو فقط پرسیده بودی کدام پسرت؟ همان که سبیل می گذارد؟»
حجم
۵۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۹۱ صفحه
حجم
۵۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۹۱ صفحه
نظرات کاربران
سلام. کتاب دمپایی بنفش رو خوندم. خیلی خیلی دوسش دارم و پیشنهاد میکنم حتما بخونیدش. فوق العاده بود. منتظر آثار بعدی از این نویسنده هنرمند هستم.