کتاب نگاه من، سکوت تو
معرفی کتاب نگاه من، سکوت تو
کتاب نگاه من، سکوت تو نوشتهٔ مهری رضایی صومعه علیایی است. انتشارات اندیشه احسان این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر حاوی یک رمان عاشقانه است.
درباره کتاب نگاه من، سکوت تو
کتاب نگاه من، سکوت تو رمانی ایرانی است که با فصل پاییز آغاز میشود. راوی از رسیدن پاییز و تابش نور ملایم خورشید، تغییر رنگ برگها و نمای زیبای دیگری از طبیعت آغاز میکند. او از شخصیتی به نام «مائده» میگوید؛ شخصیتی که بهگفتهٔ راوی، با وجود تغییر فصل، هیچ تغییری در او ایجاد نشده بود. مائده در مبارزه با بیماری بود و رنج بسیاری را تحمل میکرد. در ابتدای رمان، راوی میگوید که مائده در سکوت غمگینی به خواب رفته بود. یک لحظه باد پاییزی وزیدن گرفت، ابرهای تیره بهم پیوستند و باران شروع به باریدن کرد. با صدای برخورد قطرههای باران به شیشه، مائده از خواب بیدار شد.
مائده زن رنجکشیدهای است که همسرش را درست زمانی که فرزند ۲سالهای داشت، از دست داد. او که به بیماری اماس و ناراحتی قلبی مبتلاست، پسرش «امیرحسین» را بهتنهایی و بهکمک ۲ خواهر و مادرش بزرگ کرده است. حالا امیرحسین دیپلمش را گرفته و در یک سوپرمارکت کار میکند. او که عاشق دختری به نام «ندا» است، با اصرار از مادرش میخواهد که به ازدواج آنها رضایت دهد. مائده، مادر او، بهخاطر بیماری توان حرکتکردن را از دست داده؛ بههمیندلیل از «فرشته»، خواهرش، کمک میخواهد تا دربارهٔ دختر موردعلاقهٔ پسرش تحقیق کند. فرشته در میان جستوجوهای خود، به دختری به نام «رؤیا» برمیخورد و پرده از راز یک عشق و دلدادگی چندینساله برداشته میشود. این اتفاقی است که سرنوشت همگی آنها را تغییر میدهد.
خواندن کتاب نگاه من، سکوت تو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب نگاه من، سکوت تو
«هفته دوم پاییز با نم نم باران آغاز شد. دو روز متوالی باران بارید. بارش مداوم باران برگهای خشک ریخته شده در کوچه و خیابان را خیس و نمناک نموده بود. آنها زیر پای رهگذران نقش بر زمین میشدند. دیدن این منظره برای هر بینندهای که عاشق پاییز و برگهای زرد و سرخ رنگش بود، جلوه خاصی داشت. ولی امیرحسین نه توجهی به برگهای زیر پا له شده داشت، نه سردی هوا را حس میکرد. او با شادی و شور شعف فراوان به سوی خانهٔ فرهاد میرفت و به روزهای خوش آینده میاندیشید. او بیآنکه طول مسیر را احساس کند، به درخانه آقای ایزدی رسید. در زد، فرهاد در را گشود.
فرهاد- پسر، داییم خیلی وقته منتظرته. پس تو کجایی؟!
پس از آن مهدی پژوهش ظاهر شد و با امیرحسین دست داد. پس از احوالپرسی و تعارفات معمول، آنها به طرف اتومبیل حرکت کردند.
مهدی پژوهش با حدود ۳۹ سال سن، مردی بسیارخوش تیپ، شیک پوش و برازندهای بود. قد بلند، شانههای پهن و اندامی ورزیده، با صورت استخوانی که جذابیت خاصی به چهرهاش داده بود.
اتومبیل به حرکت درآمد و موزیک ملایم و عاشقانهای پخش شد.
امیرحسین با شرمندگی گفت: آقای پژوهش ببخشید. انگار خیلی منتظر من شدید؟
مهدی- نه تازه اومدم.
مهدی که از لحظه ورود به اتومبیل، احساس میکرد، امیرحسین کمی معذبه، با خوش رویی به او گفت: امیرحسین، تو برام با فرهاد فرقی نداری. ازت میخوام که منو مهدی صدا کنی. اینطوری هر دومون راحتتریم.
امیرحسین- چشم. ببخشید دیگه، تو زحمت افتادید.»
حجم
۲۸۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۷۴ صفحه
حجم
۲۸۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۷۴ صفحه