کتاب طعم مرطوب شکفتن
معرفی کتاب طعم مرطوب شکفتن
کتاب طعم مرطوب شکفتن نوشتۀ بهرام خاراباف است. این کتاب را انتشارات یانا در سال ۱۴۰۱ منتشر کرده است.
درباره کتاب طعم مرطوب شکفتن
کتاب طعم مرطوب شکفتن مجموعه شعر نو و سپید بهرام خاراباف است. او در این کتاب بیش از ۷۰ شعر را جمعآوری کرده است.
شعر فارسی عرصههای گوناگونی را درنوردیده است. در طول قرنها هر کسی از ظن خود یار شعر شده است و بر گمان خود تعریفی از شعر بهدست داده است. حضور شعر در همهٔ عرصهها از رزم و بزم گرفته تا مدرسه و مسجد و خانقاه و دیر و مجلس وعظ، همه و همه گویای این مطلب است که شعر، بیمحابا، زمان، مکان و جغرافیا را درنوردیده و در هفتاقلیم جان و جهان به دلبری پرداخته است. آمیختگی شعر با فرهنگ مردم و اندیشههای اجتماعی، این هنر را زبان گویای جوامع بشری ساخته است؛ بدانگونه که هیچ جامعهای از این زبان بارز، برای انتقال اندیشههایش بینیاز نبوده است. گاهی شعری انقلابی به پا کرده است و گاه انقلابی، شعری پویا را سامان داده است.
خواندن کتاب طعم مرطوب شکفتن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب به علاقهمندان شعرهای سپید و نو پیشنهاد میشود.
درباره بهرام خاراباف
بهرام خاراباف در سال ۱۳۳۵ متولد شده است. آغاز کار او در کلوپهای دوران مدرسهاش بود و از همان دورهٔ کودکی نوشتن، سرودن شعر و بازی در نمایشهای دانشآموزی را تجربه کرد که نتیجهٔ آن نمایشهای «کورش کبیر» و «عمو لولو» بود. با شکلگیری کانون پرورشی فکری کودکان و نوجوانان جذب کانون شد و بر تجربهاش اضافه کرد. در اجرای موفق مسابقات دکلمهخوانی با «داود کیانیان» داور آن مسابقه آشنا شد که نتیجهٔ این آشنایی هم حضور در گروه شمارهٔ ۲ پارت شد. «دادوبیداد»، «دو ضربدر دو»، «چگونه بیست ماهی بین ۱۰ نفر تقسیم میشود»، «پیوندتان مبارک»، «مجموعه نمایشها» و… حاصل تلاشها، مرارتها و عاشقیهای بهرام خاراباف بوده است.
بخشی از کتاب طعم مرطوب شکفتن
«۹
هنوز هم با همان ماشین قدیمی عهد پدربزرگ
انگشتهایم را تایپ میکنم
کلماتم که تحریر میشوند
قوس کمرم
ورم پاهایم را نشانه میرود
و من لیلیکنان
پاپی چوبی میشوم
که روزی روزگاری
استخوان کتفم را شکست
از خودم فرو میریزم
حروف جامانده از کلیشههای سربی را بر میدارم
و بیهیچ مرکبی
روی گراف صورتی بندناف خود پهن میکنم،
من هیچگاه
از یک حرف کهنه
در هزار چیدمان نو
خلاص نمیشوم
سالهاست
چقچق چند دکمهٔ پرسروصدا
روی حروف قدیمی عاشقیت
کلیک کردهاند
۱۵
سرود سادهٔ بیدارباش صبح را گنجشکها خواندند
نمیدانم کجا بودم
سرخط حروف اول شعری که از نان و نمکها گفتوگو میکرد؟
و یا در پاره خطی کز گذشت و ماندن و خفتن؟
نمیدانم ... نمیدانم ... نمیدانم کجا بودم؟
چراغ حوصله بر طاق نسیان بود
و من در بازی با حرف گیراگیر
صدای گنجشکها آمد
چنان واضح، چنان روشن
که دیدم در سخن جز انعکاس باور این شوق، این تصویر
نمییابم صدایی کز صدای خویشتن نزدیکتر باشد با خویشم
رها کردم
رها کردم کلام ثقل نان و تیرگیها و نمکدان را
و بر بامی که میگسترد شعرش را
سرود سادهٔ بیدارباش گنجشکها را
در وضوح صبحدم خواندم.»
حجم
۳۳۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۴۸ صفحه
حجم
۳۳۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۴۸ صفحه